روی سکوی حموم سرد نشسته بودو پاشو مضطرب تکون میداد...دیگه تموم بود...قطعا جی کارشو میساخت.
دونه های عرق از پیشونیش سرازیر میشدن و شونش تیر میکشید...ثانیه ها میگذشتن و جونگوون رو به چیزی که در انتظارش بود نزدیک تر میکردن...ثانیه هایی که با باز شدن در توسط جی، همراه نفس جونگوون کمی متوقف شدن.
بعد از بستن در به طرف جونگوون برگشت و با نگاهی سوالی سر تا پاشو برانداز کرد
_فک کنم بهت گفتم لباساتو دراری
+اه...چیزه...خاستم در بیارم اما نتونستم...ببخشید...
و آروم آب دهنشو قورت داد...جی بعد از چند ثانیه سر تکون داد و به طرف جونگوون اومد... داشت خیلی ریلکس بهش نزدیک میشد و اون دعا میکرد نیت فرد مقابلش ،چیزی که فکر میکنه نباشه.با هر قدمی که به طرفش برمیداشت نفسش بیشتر میگرفت...اون چهره ی بی حس...اون چشمای نافذ...اون قامت بلندو بی نقص...اون قطعا زیباترین شیطان بود....زیبا اما نفرینیو ممنوعه.
حالا فاصله ی زیادی باهم نداشتن جوری که نفس هاشون به صورت هم برخورد میکرد..جونگوون مجبور بود برای دیدن جی سرشو بالا بگیره و این کوچولو و کیوت بودنش باعث آب شدن قند تو دل جی میشد...حتی برق ترس توی چشماشم اونو جذب میکرد.
به آرومی دستشو بالا آورد و دکمه ی اول لباس جونگوونو باز کرد...
+چی...چیکار میکنی...؟
_میخای با لباس حموم کنی؟ دخالت نکن
آب دهنشو قورت داد و سرشو پایین انداخت...جی راست میگفت باید لخت میشد...فقط امیدوار بود اربابش مراعاتشو بکنه.
هر دکمه رو با کمی مکس باز میکرد و موقع باز کردنشون نوک انگشتش به سینه و شکم جونگوون کشیده میشد...هنوز هیچی نشده دهنش خشک و انگشتاش سرد شده بودن...اون باید تمام تلاششو برای لمس نکردن بیش از حد اسباب بازی آسیب دیدش میکرد اما نمیتونست به خودش قول بده...از سر شونه های لباسش گرفتو پایین انداختش...نفس عمیقش و چشمایی که روی اون بدن بلوری دو دو میزدن بیانگر حالش بودن و جونگوون حتی جرات نمیکرد چشمشو باز کنه و سرشو برای فهمیدن حال جی بالا بیاره.
جی توقف رو جایز نمیدونست...اگه یکم بیشتر به اون پوست سفیدو ساف و اون نیپلای صورتی لعنتی خیره میشد مطمعنا گرگ درونش برای تصاحب اون بره اقدام میکرد...دستشو به سمت کش شلوار جونگوون برد و توی یک حرکت نه چندان سریع همراه باکسرش از پاش خارجش کرد...محض رضای فاک اون پسر با رونای خوشفرم و لپای گل انداختش زیادی خواستنی بود.
کلافه دستی توی موهاش کشیدو به سمت جعبه ی کمک های اولیه ی بالای روشویی رفتو ازش یه گازاستریل و پاند پلاستیک مانند درآورد...جوری حرکاتشو سریع انجام میداد انگار میخاست زودتر تموم شه...به سمت جونگوون برگشتو با یه حرکت پاند کثیفو از دور شونش باز کردو با پلاستیک جایگزین کرد و تمام مدت جوری مراحلو انجام میداد که اون موجود ظریف دردی احساس نکنه...هنوزم باورش نمیشد داره این کارو برای یه بازیچه انجام میده...
جونگوون با تموم شدن کار شونش و دور شدن گرمای بدن جی، آروم یکی از چشماش و بعد دومی رو باز کرد...انقد روی هم فشارشون داده بود که برای چند ثانیه بعد از باز کردنشون فقط یه صفحه ی رنگارنگ میدید...البته طولی نکشید تا تصویر رو به روش واضح و با ارباب جذابش رو به رو شد...
جی تقریبا پشت به جونگوون وایساده بود و به شکل فوق هاتی درحال درآوردن لباساش بود...هر لحظه بدن نسبتا لاغر اما عضله ایش بیشتر بیرون میوفتاد و گرمای بدن جونگوون بیشتر میشد و وقتی که برگشت باعث شد نفس پسر کوچیک تر لحظه ای ببره و چشماش گشاد بشه...اون مرد حرومی میخاست با اون دیک دومتریش به فاکش بده؟ غیر ممکن بود...تا چند لحظه پیش در نهایت غم، سرنوشتشو قبول کرده بود اما حالا که اون هیولای کینگ سایزو لخت میدید، تنها چیزی که میخاست فرار و دور شدن از شعاع صد کیلومتری اونجا بود؛ هرچند جونگوون درونش با تصور وارد شدن اون چماق توی خودش اصلا ناراضی به نظر نمیومد.
جی با دیدن نگاه ترسیده و متعجب جونگوون به دیکش و فکرایی که ممکنه توی سر اون بچه باشه نیشخند صداداری زد
_چیه دوسش داری؟ مطمعن باش از فاصله ی نزدیک تر جالب ترم هست
و همین حرف برای به هوش اومدن جونگوون و با تمام سرعت فرار کردنش به داخل حموم اصلی کافی بود...
اگه یه بازیچه ی دیگه اینجوری نادیدش میگرفتو ازش فرار میکرد قطعا کارش تموم بود اما این پسر فرق داشت.
با خنده سری تکون دادو دنبال جونگوون وارد حموم شد و اونو توی اتاقک شیشه ای گوشه ی حموم، زیر دوش بسته ی آب پیدا کرد...هه...اون بچه واقعا فکر کرده بود اونجا در امانه؟!.... مستقیم رفته بود وسط جهنم...
بی صداوو آروم وارد اتاقک شد و تونست لرزش خفیفی بدن جونگوون ناشی از ورودشو حس کنه...اون درست رو به روی شیر آب و پشت به جی وایساده بود...
قدمی جلو گذاشت و با دستش کمر باریک و بلوری جونگوون رو لمس کرد...میتونست جمع شدن بدن پسرو به وضوح بفهمه و همین بیشتر شیطنت و شهوت درونشو بر می انگیخت...دست دیگشو از طرف دیگه ی بدن جونگوون رد کرد و شیر آب و باز کرد...بدن برهنش تقریبا به پشت پسر چسبیده بود و کم کم آب پوست هر دوشونو خیس میکرد...
دستی که برای باز کردن شیر آب جلو بره بودو عقب کشید و دقیقا وقتی که جونگوون از شرش خلاص شده بود ، باسن نرمو سفیدو خیسش توی چنگال جی گیر افتاد...
برای چند دقیقه همونطور زیر دوش وایساده بودن،یکی از دستای جی پهلوی جونگوون رو فشار میاد، دست دیگش مشغول مالیدن باسنش بود و تنها کاری که از دست جونگوون بر میومد کنترل ناله هاش و سرکوب لذت درونش در مقابل لمس های آرومو قوی جی بود...و وقتی اقدامات دیگه ای از طرف جی انجام شد، فهمید که کلنجار رفتن با خودش اونقدرام کار راحتی نیست...
سرشو جلو اورد و لیسی به مهره های گردن جونگوون زد... لرزش ها و نفس نفس زدن های پسر کوچیکتر کاملا محسوس بودو اونو از همیشه مصمم تر میکرد... لباشو کنار گردن اسباب بازی کوچولوش گذاشتو مک عمیقی بهش زد و هیکی هاشو تا گوشش ادامه داد ...
_میدونی چیه؟... تو خیلی خوش شانسی بیبی...من با همه انقد مهربون نیستم ... ولی اگه تو سافت دوس داری اوکی...میزارم سوراخ خوشگلت چیزایی بیشتر از دردو حس کنه...
زمزمه ی آروم و اغوا کننده ی جی و بوسه ی خیسی که بعد ازون روی لاله ی گوشش نشست برای پرت کردن حواصش و فرار کردن اون ناله ی لعنتی از گلوش کافی بود.
جی سرخوش از موفقیت آمیز بودن ترفند ملایمش، دستاشو از روی پهلو و باسن پسر عقب کشید و وقتی جونگوون اعتراض آمیز خودشو عقب دادو بیشتر تنشو بهش چسبوند نیشخند شیطانیش عمیق تر شد.
با یه حرکت جونگوون رو همونطور به پشت بین خودشو دیوار گیر انداخت و با رد کردن دستاش از زیر بغل اون موجود خواستنی، به نیپلاش رسید.
جونگوون با اینکه ازین شرایط متنفر بود نمیتونست در برابر ناله کردن و لذتی که وجودشو فرا گرفته بود مقاومت کنه...دیک بزرگو لعنتی اربابش دقیقا بین خط باسنش گیر کرده بود و درحالی که هر دو نیپلاش توی دستای قدرتمند جی اسیر شده بود، پوست گردو کتفش توسط لبای اون مکیده و لیسیده میشد.
آب دوش مثل بارون موسمی اواسط بهار روی پوست داغ بدن دو پسر میشنست و بخار ملایمی رو توی اتاقک کوچیکو شیشه ای ایجاد میکرد...مهم نبود اگه جونگوون برای جی فقط یه بازیچه بود...مهم نبود اگه جی از نظر جونگوون یه حیوون پست فطرت بیشتر نبود...در این لحظه تک تک سلولای بدنشون همدیگه رو درخواست میکرد...در این لحظه خودشون نه اما یه چیزی در اعماق وجودشون دیوانه وار شیفته ی طرف مقابل بود...
بعد از دقایق نا معلوم جی از لمس نیپل ها و پوست صاف شکم جونگوون دل کندو دستشو سمت عضو تحریک شده ی پسر بردو اونو توی مشتش گرفت
+ا...اهههه....
_صدام کن...بهم بگو ددی...بگو ارباب...اه...واسه به فاک رفتنت بهم...التماس کن لیتل بچ...اه
در حالی که با دستای بزرگش عضو کوچولوی پسرو پمپاژ میکردو دست دیگش شروع به لمس سوراخ ملتهب و نبض دارش کرده بود از بین دندوناش غرید...هر چند اصلا فکر نمیکرد چیزایی که میخادو بشنوه...غافل ازین که جونگوون در این لحظه تمام عقلشو باخته بود...
+اههه...ار...ارب...اههههه ددیییی...لطفاااا...اهههههه
و همین برای دیوونه کردن جی کافی بود...با یه حرکت دو تا از انگشتاشو وارد جونگوون کرد و بدون توجه به جیغ دردناک پسر کوچیک تر حرکتشون داد...
سر انگشتای جونگوون به خاطر فشار دادن زیادشون به دیواره ی رو به روش به سفیدی میزد و چشماش از دردو لذت برگشته بودن...این اولین رابطه ی جنسی زندگیش بود و نمیتونست انکار کنه لذت لمس شدن بدنش و احساس انگشتای کشیده ی جی چقد با انگشتای لاغر و کوچولوی خودش متفاوته...
جی بعد از چند دقیقه تکون دادن انگشتاش و اسپک کردن باسن پسر بالاخره انگشت سومشو به زور واردش کرد به موهای جونگوون که با پرت شدن سرش به عقب از فرط لذت، شونشو نوازش میکردن ،چنگ زد...
_اههه لعنتی...چطوری انقد تنگی؟.....اهههه
بعد چند لحظه لمس حفره ی پسر با چرخشی که به انگشتاش دادو باعث تبدیل شدن ناله های بلند جونگوون به هق هق شد، فهمید پروستاتشو پیدا کرده...بی توقف انگشتاشو تاب میدادو نوکشونو به نقطه ی حساس پسر میکشید...سر جونگوون روی شونش افتاده بودو ناله های گریه مانند و پیچوتابی که به بدنش میداد به جی میفهموند دیگه فاصله ای تا دیوونه شدن نداره اما شیطان درون ارباب ترجیح داد تا زمان اعتراض خود پسر به لمس های نصفه نیمه و دیوونه کنندش ادامه بده...
+اهااااااهههههه...اههه ددی...ب...بسه..آههه لطفا...لط...آهه
_چی میخای کیتن؟...اه...فقط یه زبونش بیار تا بهت بدمش...
اگر زمان دیگه ای بود شاید برمیگشتو یه سیلی به صورت اون اهریمن میزد...یا شاید تف توی صورتش مینداخت یا حتی با هرچی جلوی دستش بود کارشو تموم میکرد اما الان....الان بغل اون مرتیکه رو میخاست
+اههه...خو...خودتو میخام....اهههههه خواهش...میکنم...
درست کمتر از یک ثانیه بعد سوراخ خیسو تنگش از انگشتای اربابش خالی و با سر عضوش پر شد....
برای لحظه ای نفسش بریدو چشمش سیاهی رفت...هنوز کمتر از نصف اون دیک توش بودو اون داشت از دردو پر بودن میمرد...حتی خودشم متوجه شده بود عضو جی توش در حال له شدنه و این باعث میشد بیشتر از قبل عقلشو از دست بده...
جی که متوجه حال خراب و ضعف جونگوون شده بود از پشت بغلش کرد ، به بوسیدنو مکیدن گردنو سرشونه هاش مشغول شد و برای اولین بار توی زندگیش سعی کرد منتظر بمونه تا طرف مقابل بهش عادت کنه...
زیاد طول نکشید تا جونگوون با هول دادن باسنش به سمت عقب نشون داد منتظر ادامه ی جیه...
به آرومی خودشو جلو دادو تا ته واردش شدو ضربه هاشو شروع کرد...جونگوون دست سالمشو کنار سرش اوردو به گردن جی چنگ زد و برای راحت تر شدن ورودو خروج جی به داخلش، زانوشو به دیوار جلوش چسبوند..
صدای ناله های پر از لذت جونگوون قشنگ ترین ترانه ی عمر جی بود...بعد از بی شمار سکس توی مکان ها و با پوزیشن های مختلف، اون تازه معنی رابطه ی واقعی و یا به زبان بهتر...معنی رابطه ی با احساسو فهمیده بود...پسری که دستشو بالا آورده بودو دور گردنش پیچیده بودش...با اون چهره ی نورانی و پر از لذت درست مثل فرشته ها بود...صدای ضریفش مثل پرنده های بهشتی بود...اون لحظه در ظاهر برای جی یک رابطه ی معمولی بود اما از نگاه خودش...اون همه چیزو با حرکت آهسته میدید...از نظر جونگوون اون اولین رابطه ی جنسی زندگیش بود اما نمیدونست برای اربابش اونها اولین های بزرگتری بودن...اولین خوشحالی...اولین لبخند واقعی...اولین نور...اولین احساس...و اولین باری که چیزی به اسم قلب توی سینش میتپید...روح حبس شده ی جی حالا آزاد شده بودو پرواز میکرد...یه جایی خیلی بالا تر از لذت های جنسی ...بدن اون رابطه ی معمولیی رو پیش میبرد اما چشماش هیچ شهوتی نداشت... اون چشما حالا به پاک ترین حالت ممکن به نیمه ی حلال ماه خودشون خیره بودن....و حتی بعد از گذشت لحظات نامعلوم...زمانی که هر دو پسر ارضاع شده روی زمین توی بغل هم افتاده بودن...و بعد از تمام مدتی که جونگوون با چشمای بسته توی آغوشش جمع شده و به خواب رفته بود...اون هنوزم با چشمای بازو نمدار به تنها روشنایی ماه توی شب های تاریکش نگاه میکرد...
__________________________________________
بعله😁انتظار ها به پایان داغ خودش رسید😁💦قرار بود یه پارت فول اسمات فاکی باشه😁🍆ولی خودم تهش گریه کردم نمد چرا اینجوری شد😁💔فقط میدونم از اعماق قلبم اومد آخراش🙃💜
ناموسا واسه این پارت کامنت نزارین حلال نیست😐💔وودم یادتون نره🙂از اینجا به بعد تازه میوفته رو روال پ دوسش بدارید🙂ماچ ماچ💋
ESTÁS LEYENDO
❌● 𝙏𝙊𝙔 ●❌
De Todo~اولین فیک فارسی انهایپن در واتپد _روی زمین کشیده میشد...مقاومت نمیکرد...نمیتونست و...نمیخواست...بی حس بود...به داخل حولش دادنو درو روش بستن...بی جون روی زمین افتاده بود...پاهاشو توی شکمش جمع کرد...سرد بود...تاریک بود...ولی اون حس نمیکرد...فقط گاهی...
