~ part 18 ~

863 78 19
                                        

لبخندی زد و دست هاشو دور گردن جی حلقه کرد...روی پنجه ی پاهاش بلند شد،سرش رو جلو برد و توی گوش جی زمزمه کرد
+خوشحالم که میتپه...
و در مقابل چشم های بهت زده ی جی، لب هاشو مهمون بوسه ای شیرین کرد...بوسه ای که برای جی ابتدای زندگی و برای خودش انتهای اون بود.
یانگ جونگوون بی رحمانه لب های سرد ارباب رو به همراهی تا دروازه های جهنمی عشقش دعوت میکردو این قلب بی قرارو بی گناه جی بود که ناباورانه برای لحظه ای فرو ریخت...سرش داغو وجودش پر از پارادوکس هیاهو و آرامش شد...و برای لحظات طولانی، تن پرحرارتش بالاخره حرکت کرد.
دستاشو دور کمر ماه آسمونش حلقه کرد و بعد از نزدیک کردنش، باهاش همراه شد.
انگشتاشو روی بدن پوشیده ای جونگوون کشید و محکم لبشو به دندون گرفت.
توری جونگوون رو به خودش چسبونده بود و لب هاشو اسیر کرده بود ،انگار که میترسید این رویا تموم شه...انگار میترسید دنیاش مثل ماهی قرمزی کوچولو از دستاش سر بخوره و توی اقیانوس بیوفته...
بدن جی ماهرانه جونگوون رو همراهی میکرد اما قلبو مغزش توانایی باور این حجم از خوشبختی رو نداشت...
همون‌طور که شیطان رقص قدم هاشون به سمت تخت رو تماشا میکرد ،صدای دلنواز بوسه هاشون توی اتاق می‌پیچید...داغی انگشت های جونگوون،خط فک جی رو میسوزوند و دست های قدرتمند ارباب،به خوبی دور کمر بلوری بازیچه پیچیده شده بود...
با برخورد پاهای جونگوون به تخت، جی به سختی لب هاش رو ازون میوه های بهشتی جدا کرد و الهه شو مثل شیئی شکننده،به آرومی روی تخت خوابوند...
با ملایمت روی جونگوون خزید و دستش رو آروم روی پوست نرمو سرخ شده ی گونه ی جونگوون کشید... به لب های سرخش نگاهی انداخت...به بینی خوشفرمش،ابرو های دلبرانش،جای جای صورتش و بالاخره چشماش...نگاهش روی اون دو تیله ای کهکشانی ثابت موند...اون چشما...اون صدای نفس ها...اون گرما...کسی که حالا منتظر روی تخت ارباب دراز کشیده بود،قطعا نمیتونست یک انسان معمولی باشه...
_چطور ماه انقد زیباست..؟
جونگوون لبخند گیجی زد و به چشم های جی و بعد لب هاش نگاه کرد.
به آرومی دستاش رو بالا آورد و شروع کرد به باز کردن دکمه های جی...
+تا حالا به ماه سفر کردی؟...
همزمان با باز کردن آخرین دکمه ی جی،خودش رو بالا کشید و بوسه ی خیسی روی لب هاش گذاشت...
+ماه وقتی روش قدم میزاری زیباتر به نظر میرسه....
دیوانه کردن ارباب به همین راحتی بود...برای جونگوون،به جنون کشیدن جی هیچ کاری نداشت...بازیچه بدون انجام کاری، اربابِ داستان بود...
طی یک حرکت جونگوون رو بالا کشید، تیشرت آبی رنگش رو از تنش خارج کرد و دوباره اونو روی تخت خوابوند...
دستی به تن سفیدش کشید و به آرومی لباش رو به گوشش چسبود...
_میخام تا ابد روی ماه زندگی کنم...
و مک عمیقی به لاله ی گوش بازیچه زد که باعث خروج صدای خفیفی از ته گلوش شد...
بوسه ها و مارک های عمیقش روی گردن جونگوون، کم کم عقل رو از سرش میپروند و باعث میشد کنترلی روی صداش نداشته باشه...
+اه..اهه...
_هووم...دلم برای این صدا تنگ شده بود...
سرش رو از توی گرد جونگوون پایین آورد و به طور ناگهانی گاز محکمی به نیپل سمت چپش زد...گرگ درونش بیدار شده بود و جیغ خفیف بَره کوچولو هم باعث نمیشد از کندن اون گوشت صورتی دست برداره
+اهههه جییی...
_منو درست صدا کن لیتل بوی...
و بیشتر دندوناش رو فشار داد...
+اهه...آخ...ددییییی...اه
_هوم...
درست بود...بازیچه کوچولو برای درد نکشیدن باید پسر خوبی میبود...
زبون خیسش رو روی جای گازش کشید و با دستش مشغول نیپل راست جونگوون شد...میتونست کش دار تر شدن ناله های جونگوون از لذت رو بشنوه و همین بهش انرژی بیشتری میداد...
به آرومی مارک ها و بوسه هاشو از سینه تا شکم و بعد زیر شکمش ادامه داد و دندوناشو از روی شلوار،روی عضو نیمه سخت شدش کشید...
جونگوون از درد و لذت شدید، پیچی ب بدنش داد...حقیقتا شلوارش داشت عذیتش میکرد و حرکت های جی هم کمکی ب این موضوع نمی‌کرد...
+اه..ددی..لطفا....
جی همونجور که دست های گرم بزرگش رو روی عضو جونگوون میکشید پوزخندی زد...
_لطفا؟...
+در...اه...لطفا...درشون بیار...آخ...
اگر هر بازیچه ی دیگه ای بود جی میتونست تا صبح شکنجش بده و لذت ببره...اما اون فرق داشت...اون ماهش بود...
با دستور بیبیش توی یک حرکت شلوار و باکسرشو همزمان خارج کرد و نگاه خماری به عضو برآمده ی جونگوون انداخت...با یک دستش چنگی به باسن خوش فرم بازیچه زد و دست دیگش رو روی ورودیش کشید...ناله های گوشنواز اون پسر، زیبا ترین موسیقی زندگیش بودن...سرش رو پایین آورد و همون‌طور که برای وارد کردن انگشتاش آماده میشد،بوسه ی عمیقشون رو از سر گرفت...
لب های داغ جی،حرکت دستش روی عضوش و دست دیگه ای که ورودیشو به بازی گرفته بود ، بازم مثل دفه ی قبل باعث خارج شدن شرایط از کنترلش میشد...چرا جی همیشه انقد راحت تحریکش میکرد و انقد سخت کارشو انجام میداد؟...
با وارد شدن هم زمان دو انگشت توی خودش،جیغ بلندی کشید که صداش توی دهن جی خفه شد...
بدون تلف کردن وقت انگشتاشو قیچی وار از هم باز کرد و لباش رو صدادار عقب کشید...
_بیب...قرارع هر بار تنگ تر از قبل باشی؟
+آه...ددی...انگشت...انگشتات بزرگه...اههه...
از کیوتی و ظرافت بازیچه ی ستودنیش تک خنده ای کرد و همون‌طور که انگشت سوم و حتی چهارمش رو برای وارد کردن ،روی سرواخ ملتهبش فشار میداد،بوسه ی محکمی به ترقوه های زیباش زد...
_اینا فقط انگشتن کوچولو...
حالا هر پنج انگشت ارباب به سختی در حال وارد شدن توش بودن...بدنش رو از درد پیچ میداد و چشمش سیاهی می‌رفت...حتی توانی برای داد زدن نداشت...چطوری این درد جهنمی هم زمان انقدر لذت بخش هم بود؟!...
_تحمل کن بیبی بوی...سوراخ خوشگلت باید به چیزای بزرگ عادت کنه...
بعد از چند ثانیه دستش رو تا مچ فرو کرد و تونست بازم ناله های ماهش رو بشنوه...
سرش رو پایین برد و همزمان با تکون دادن مچش،لیسی به عضو جونگوون زد...سر عضوش رو وارد دهنش کرد و زبونش رو دورش به حرکت درآورد...
+اهههه ددییی...
چجوری میتونست دووم بیاره درحالی که دست جی تا مچ توش حرکت میکرد و زبونش دور عضوش قلط میخورد؟...اون لوسیفر مهربون میدونست چجوری نابودش کنه...
+اه ددی...خوا..خواهش میکنم...اههه..بسه...
صدای پاپ مانند جدا شدن لبای جی از عضوش توی سرش اگو میشد...
_هوم...پس تمومش کنیم؟..
+اه...نههه...لطفا...
_خوب می‌دونی میخام چی بشنوم لیتل بوی...
خوب میدونست...جی در کل علاقه ای به حرف زدن بازیچه ها وسط سکس نداشت اما در مورد جونگوون...اون میخاست بشنوه جونگوون چقدر بهش نیاز داره...همون‌طور که قلب خودش به جونگوون نیاز داشت...
+اه...خود...خودتو میخام...به فاکم...بده...
_با کمال میل بیبی...
طی یک حرکت دستش رو خارج و با عضو بزرگ و سخت خودش جایگزین کرد...
+اهههههه
با خالی و پر شدن سرواخش،کمرش رو قوص داد و چنگی به ملافه ی مخمل قرمز تخت زد...
ضربه های تامنظم و عمیق جی توی ورودیش،دست هایی که مشغول لمس کردن بدنش بودن و لب هایی که پوست سینه و گردنش رو میبلعید، هیچ کدوم احساس ناامنی رو به جونگوون القاع نمی‌کردن...درست برعکس انتظارش،تنها چیزی که احساس میکرد لذت و خواستن بود...تک تک حرکات ماهرانه ی جی و تک تک ضربه هایی که کم کم شدت میگرفتن ، تنها حس های خوب رو به جونگوون میدادن...
جی با ضربه ای که بلند ترین ناله ی جونگوون رو به وجود اورد،موفق شد پروستاتش رو پیدا کنه و ادامه ی ضربه هاش باعث ناله های عمیق و پیچش های بدن بازیچه میشدن...
کم کم ضربه ها به شدید ترین حالت خودش می‌رسید و ناله های هر دو بلند ترو عمیق تر میشد و با چند ضربه ی آخر جونگوون روی شکمش و جی توی جونگوون به کام رسید...
_اه اههه
+اهههههههه
صدای نفس نفس هاشون تنها صدای توی دنیا بود...
جی به آرومی از جونگوون خارج شد و توی چشمای خمارش زل زد...موهای خیسش رو کنار زد و بوسه ی عمیقی روی پیشونی خیس از عرقش گذاشت...
_بجز من...نزار کسی نزدیکت شه...
+بجز ...خودت نزار...کسی نزدیکم شه....
_نمیزارم...
+نمیزارم...
و با لبخند،توی آغوش گرم ارباب فرو رفت...لبخندی که کسی نمی‌فهمید اما پر از درد بود...
«تو هیچوقت به ماه سفر نکردی ارباب...ماه پر از چاله های عمیقه...ماه سرده...و بدون اکسیژن...»
__________________________________________
ازین پارتا که دوس دارین 😂✨
وودو کامنت یادتون نره و بهش عشقو محبت بپاچونین❤️

❌● 𝙏𝙊𝙔 ●❌Where stories live. Discover now