💜Part11.1💙

318 69 21
                                    

Jimin

سوار ماشینم شدم و به سمت ساختمانی که مال کمپانی پارک بود رانندگی کردم
تقریبا ثانیه های اول چراغ قرمز بود
به این فکر میکردم که ...

کیم تهیونگ چرا انقدر مجهوله ؟
چرا یه لحظه با لبخند بغلم میکنه !
لحظه بعد با پوزخند و چشمایی کاملا بی قرار روم خیمه میزنه ؟
جالب تر از همه اینه که لحظه بعد با جدیت تمام بهم زل میزنه !!!

تنها یه برداشت میتونم ازش داشته باشم کیم تهیونگ رئیس کل شرکت هایه زنجیره ایی یه دو قطبی بیش نی !

اینکه اون یه دو قطبی بیش نیست به من چه ؟

خب دوقطبی هست که هست چرا اصلا بهش فکر میکنم ؟

اوکی دیگه بهش فکر نمیکنم !

پووووووف اون از کی انقدر برام مهم شده که مثل دیونه ها به خودم میگم بهش فکر نکن !

چرا اصلا دارم با خودم حرف میزنم ؟

همین رو کم داشتیم که با خودم حرف بزنم !

یهو متوجه شدم که چراغ سبز شده

به سمت پاساژ پارک حرکت کردم

بعد از 45 دقیقه رسیدم به محض ورودم بی توجه به کسایی که اونجا بودن سمت مغازه خانم چویی رفتم

با لبخند : سلام آجوما
خانم چویی با عصبانیت : یااااا پارک جیمین من فقط 6 سال ازت بزرگ ترم همین
با خنده : فقط 6 سال
با لبخند : اوهوم فقط 6 سال زودتر از تو به دنیا اومدم :)
با لبخند محوی : هر وقت میبینمت احساس میکنم مادرمی نه کسی فقط دوستمه " با خنده " که از قضا 6 سال زودتر از من به دنیا اومده !
با لبخند تلخی بغلم کرد : منم هر وقت میبینمت احساس میکنم پسرمو دیدم ! " یهو ازم جدا شد " که چی من 6 سال ازت بزرگ ترم هااااااا ؟

با استرس : هیچی وقت میشه لباسمو بدی من میرم قول میدم !

با خنده : باشه کیوتی فقط باید برم طبقه 8 ام باشه :)

با لبخند و تعظیم : بله سرورم
و رفت
اون مثل مادرمه قیافش اخلاقش رفتارش همه چیش !

دلم برای مامانیم تنگ شده
کاشکی بودی مامانی

سعی کردم از فازه دپ بیرون برم به همین دلیل گوشیمو برداشتم وارد گروه بچه ها شدم

سعی کردم از فازه دپ بیرون برم به همین دلیل گوشیمو برداشتم وارد گروه بچه ها شدم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
𝑰 𝒕𝒉𝒐𝒖𝒈𝒉𝒕 𝒕𝒉𝒂𝒕Where stories live. Discover now