💜Part18💙

282 59 24
                                    

V

بعد از رفتن نامجون هیونگ بعد از تقریبا 45 دقیقه به اتاقش رفتم اون خواب بود !

از خونه زدم بیرون حوصله رانندگی نداشتم یکم پیاده روی هم خوبه !

از کوچه ای که خونه هیونگ بود بیرون زدم !

یهو چشم خورد بستنی فروشی !

یهو یاده خودم و جیمین افتادم !

اما به محض اینکه قرق خاطراتم شدم گوشیم زنگ خورد !

یونگی بود !

تهیونگ : بله ؟

یونگی : سلام آقا ببخشید برادراتون اینجا خوابشون برده و خب ما میخوایم تعطیل کنیم !

تهیونگ : اوف باشه آدرسش کجاست ؟

بعد گفتن آدرس قطع کرد

مثلا میخواستم پیاده برم :(

دوباره اون همه راه برگشتم و ماشینم برداشتم !

بعد از تقریبا 20 دقیقه رسیدم به کلابی که یونگی و جونگ کوک بودن !

همه تقریبا رفتن بوده فقط یونگی و کوک بودن و چند نفر دیگ که از کارکنان اونجا بودن !

وقتی یونگی منو دید با صدای بلند : تو کیم ته تو زدی منو حامله کردی و فرار کردی کسافت دیگه باهات حرف نمیزنم !

کوک بلند تر از یونگی : خاک تو سرت دختر به گلی چرا ترک ش کردی ؟

یونگی با عصبانیت : یاع به شوهره من چشم دادی ؟

خدایا چرا من ؟

با هزار بدبختی وقتی هردوشون داشتن چرت وپرت میگفتن سوار ماشین کردم !

رفتم که حساب کنم با صورت حسابی 1 میلیونی وونی روبه رو شدم !

گارسون با پوزخند : ببخشید ولی کل کلاب رو مهمون کرده بودن :)

با آرامش حساب کردم اومدم بیرون
سوار ماشین شدم به سمت خونه خودم رانندگی کردم !

بعد از 20 دقیقه رسیدم
با کمک بادیگاردا کوک و یونگی از ماشین پیاده کردیم و قبلا از اینکه وارد خونه بشیم صدای عق زدن شنیدم !

برگشتم عقب دیدم یونگی رو زمین استفراغ کرده !

نفهمیدم وارد خونه شدم !

خدا خفت کنه یونگ حالم هم خورد
بعد از 20 دقیقه هم یونگی هم جونگ کوک گذاشتیم داخل اتاق مهمان !

رفتم داخل اتاق وارد کلوزت شدم چشم خورد به گاو صندوق !

با رمز JM باز شد !

صندوقی ابی رنگ بیرون اوردم !

تموم خاطرات بچه گیم تو این صندوقچه خلاصه میشه !

𝑰 𝒕𝒉𝒐𝒖𝒈𝒉𝒕 𝒕𝒉𝒂𝒕Donde viven las historias. Descúbrelo ahora