💙 Part 25 💜

212 41 7
                                    

Vmin

هر دو با خوشحالی سوار ماشین پورشه بنفش رنگ تهیونگ شدند
هر دو با خوشحالی دست تو دست هم راه افتادن
بعد 20دقیقه به کلاب بلک رسیدن
جیمین  خواست بره سمت پیست دنس اما تهیونگ کنار گوشش زمزمه کرد : بیبی اینجا نه
جیمین  خواست مخالفت کنه اما تهیونگ دستشو دور کمرش حلقه کرد به سمت آسانسور حرکت کرد
وارد آسانسور شدن
جیمین : تهیونگ؟
تهیونگ با صدای جیمین احساس کرد قلب ش یه ضربان رد کرد با بهت : یبار دیگه بگو
جیمین با  تعجب : تهیونگ؟!
تهیونگ با لبخند مستطیلی : چقدر صدات وقتی اسم منو صدا میکنی قشنگه
جیمین با اخم: یعنی صدام قشنگ نیست ؟!
تهیونگ با خنده : نه عشقم صدات خیلی قشنگه اما وقتی اسم منو میگی قشنگ میشه اصلا نباید کسیو بغیر من صدا کنی باشه ؟
جیمین به کیوتی ته خندید: از الان داری حسودی
قبل از اینکه حرفش تموم شه تهیونگ بوسه ای رو لب های شیرین جیمین گذاشت و با لبخند : چرا انقدر خوشگلی ؟ چرا انقدر کیوتی ؟ هوم ؟ دلم میخواد تو اتاقم زندانیت کنم نزارم کسی تو رو ببینه !
و شروع کرد به بوسه بارون کردن صورت جیمین  از هیچ جا هم دریغ نکرد

جیمین با قهقه : یاااا بس کن
تهیونگ با چشمای برق دار : چرا باید بس کنم ؟ وقتی یه موچین کنارم هست هر لحظه خوردنی تر میشه
جیمین شروع کرد به خندیدن و چشماش مثل حلال ماه شدن و تهیونگ بود هر لحظه ممکن بود کنترل خودش از دست بده
هرجور شده کنترل خودش بدست گرفت و سمت اون موچی خوردنی حمله ور نشد
همینجور که دستش دور کمر باریک جیمین حلقه بود وارد قسمت VIP شدند
سمت میزی که کنار پنچره بود رفتن نشستن
جیمین  خواست رو صندلی بشه که تهیونگ دست کشید و جیمین  افتاد روی پاهای تهیونگ
تهیونگ هم دستاش دور کمر جیمین حلقه کرد در واقع جیمین  بغل گرفته بود !
جیمین  هم متقابل تهیونگ  بغل کرد آروم کنار تهیونگ زمزمه کرد : ما قرار بود برقصیم اما اینکه اینجوری تو بغلتم بهم آرامش خاصی میده و من عاشقشم اما باید باهام برقصی گفته باشم
تهیونگ با نیشخندی که صداش به گوش جیمین رسید : حتما بیبی موچی

وقتی گارسون اومد تهیونگ  برای خودش یدونه ودکا سبک و برای جیمین یه کوکتل سبک سفارش داد

جیمین  با حس لرزیدن گوشیش از ته فاصله گرفت
بدون دیدن اسم شخص جواب داد
_ بله ؟
+ جیمین هرچه زودتر بیا بیمارستان!
_ بکهیون هیونگ ! چرا ؟
+ جیمین برادرت تصادف کرده !
جیمین احساس کرد دنیا براش ایستاده
برادرش تنها فرد خانوادش تصادف کرده
یاده آخرین حرفاش با چانیول افتاد
یلحظه از خودش متنفر شد اون حرفای بدی به تنها اعضای خانوادش زد
اون به تنها فرد خانوادش پشت کرد
تنها فرد خانوادش که براش مونده بود تو هر سختی کنار جیمین بود اما جیمین به اون پشت کرده بود
بی توجه به تهیونگ بلند شد دوید به سمت آسانسور
هیچ توجهی به حرفا یا فریاد تهیونگ نداشت تنها چیزی تو ذهنش بالا و پایین میشد این بود که اگه چانیول هم مثل پدر و مادرش از دست بده چی ؟ چجوری به زندگی کنه چون دیگه کسی نبود که آرومش کنه شبا کنارش بخوابه تا آرامش بگیره با حرفاش بهش انگیزه بده دیگه هیچکسی نبود تنها جیمین بود و جیمین!
به همین راحتی
دیگه جیمین هیچکس رو نداشت

𝑰 𝒕𝒉𝒐𝒖𝒈𝒉𝒕 𝒕𝒉𝒂𝒕Where stories live. Discover now