❶🐺🅞𝗆𝖾𝗀𝖺_𝖼𝗈𝗇

3.7K 799 147
                                    

امروز روز مسخره ای بود. واقعا چرند بود و سهون نمیتونست باور کنه که هنوز تموم نشده بود.

اصلا چرا باید با همچین چیزی موافقت میکرد؟

خب، شرایط رسما یه جوری بود که درواقع زورش کرده بودن تا اینکه بخوایم بگیم با رضایت خودش اومده و با چیزی موافقت کرده.

"مرکز هدایت امگا ها"

البته که بلند و رسا به شرکت کردن توی همچین چیز وحشتناکی نه گفته بود. پارسال برای هیچکس مهم نبود که اون دلش نمیخواست بره، ولی ظاهرا بعد از نوزده سالگی،هر امگایی باید سالی یکبار توی این برنامه شرکت میکرد، یا سه ماه کار خدمات اجتماعی توی محدوده امگاها انجام میداد .

سهون هیچ جوره برای این مورد وقت نداشت!

کارای خیلی خیلی مهم تری برای انجام دادن داشت.(مثل فیلم دیدن و بازی کردن.)

پس هرچقدر هم که این موضوع آزار دهنده بود، بهتر بود یک روز رو توی جهنم میگذروند تا اینکه مجبور بشه سه ماه تحملش کنه.

مخصوصا که مجبور نبود جفتی برای خودش پیدا کنه، پس فقط باید یخورده تلاش میکرد(یا در واقع وانمود میکرد که داره برای انتخاب یک نفر تلاش میکنه.)

اگه میخواست با خودش صادق باشه، شاید یه قسمت خیلی کوچولو موچولویی از وجودش به خاطر بیرون رفتن از محوطه ی امگاها برای اولین بار توی چهارده سال و دیدن چیزهایی که اون بیرونه، هیجان زده بود.

ولی اونهارو سریع وارد اتوبوس کردن. پرده ها کشیده شده و هیچکدوم از پنجره ها هم باز نبود و حتی اجازه نداشتن به بیرون نگاه کنن. (سهون دزدکی یه نگاه به بیرن انداخت، ولی فقط ماشین و یه سری خونه اون بیرون بودن.)

قبل از شروع برنامه با چند تا بتای نگهبان آشنا شدن که وظیفه ی تامین امنیت امگاها به عهده ی اونها بود.

همه چیز زیادی اغراق شده و مسخره بود.

ظاهرا آلفا ها انقدر خطرناک بودن که راه رفتن بینشون حرکت امنی نبود.

ولی بازم انتظار میرفت برای وجود احتمال جفت شدن با یکی هیجان زده باشه. چرت محض! امکان نداشت همچین کاری انجام بده.

خودش یه نقشه ی بهتر داشت.

اگه تا بیست و پنج سالگی با کسی جفت نمیشد، لقب یه "امگای آزاد" رو میگرفت. اونوقت بهش اجازه داده میشد محوطه ی امگاها رو ترک کنه و بدون یه آلفای روانی که سعی در کنترل کردن زندگیش داشته باشه، هرکاری دلش میخواد انجام بده.

تنها بدی نقشه این بود که باید یه شغل پیدا میکرد.

البته کار خیلی سختی نبود.

بعضی ها به دنیا اومده بودن تا صبح زود، شاداب و سرحال بیدار بشن و خودشونو برای دستاورد های یه روز سخت آماده کنن.

 🐺ᴘᴀᴄᴋ ᴏғ 𝗔𝗟𝗣𝗛𝗔𝗦🐺Donde viven las historias. Descúbrelo ahora