❶❺🐺🅢𝗍𝗂𝖼𝗄𝗒 𝗉𝗂𝗇𝗄 𝗌𝗍𝗎𝖿𝖿 •●1●•

2.6K 661 247
                                    

سهون از راهِ سختش یاد گرفت که تعریف بکهیون از خصوصی با تعریف کیونگسو فرق داره.

هر شش نفر تازه شامشون رو خورده بودن و هنوز دور میز بودن که بکهیون تصمیم گرفت زیادی صداقت به خرج بده و به طرز شکنجه آوری،جزئیات اتفاقات دیروز رو تعریف کنه.

حتی صداش رو هم عمیق کرد که با ناله هم همراه بود و معلوم بود داره تمام تلاشش رو میکنه تا حالات صورت سهون رو تقلید کنه.

"اوه هیونگ!"

شروع کرد و از اونجا همه چیز بد تر شد.

"اونجا رو...لیس...نزن.!"

لحظات اول، فک سهون روی زمین بود و باورش نمیشد همچین اتفاقی واقعا داره میفته،ولی وقتی همه خندیدن،صورتش قرمز و قرمز تر شد.

"هیونگ اونجا رو لیس نزن! اون...کثیفه!"

بکهیون با صدایی که به نفس نفس افتاده بود ادامه داد و حتی بیشتر از قبل اغراق آمیزش کرد.

وقتی هیونگش داشت داستان رو ادامه میداد(با جزئیات کاملا غیر ضروری) و حتی طوری ادا درمیاورد که انگار دو طرف باسن رو توی دستهاش نگه داشته و داره وسطشون رو لیس میزنه، سهون دیگه نتونست تحمل کنه و صورتش رو بین دستهاش قایم کرد.

بدترین قسمتش این بود که هیچکس سر میز سعی نمیکرد جلوش رو بگیره. حتی سوهو هیونگ!

همشون فقط داشتن میخندیدن.شاید به خاطر شرابی بود که سوهو هیونگ آورده بود و آلفا ها ازش خوردن.

سهون هم کمی ازش چشیده بود و مزه ی خوبی داشت، ولی سوهو هیونگ بهش گفت فقط نصف لیوان برای امشب کافیه.ولی با اینکه اجازه نداشت به اندازه ی بقیه ازش بخوره،توی سرش احساس سبکی و شناور بودن داشت ، یا شایدم به این خاطر بود که بقیه داشتن اذیتش میکردن.

شیطانی ترین آلفاش به شکنجه کردنش ادامه داد:

"اوه هیونگ! داری چیکار میکنی...هممم...چه اتفاقی داره میفته...اههه...چرا انقدر ازش خوشم میاد...اوهههه...هیونگ، خواهش میکنم ادامه بده!"

خیلی خجالت آور بود،سهون دیگه نتونست تحمل کنه و روی میز دراز کشید و صورتش رو بین بازوهاش قایم کرد،ولی اینکارش فقط باعث شد بقیه بلند تر و با شدت بیشتری بخندن.

لیدر، کیونگسو و چانیول هیونگهاش،کای، همشون داشتن بلند بلند میخندیدن.

خائنین!

میتونست دست کیونگسو هیونگ رو پشت کمرش حس کنه، نوازشش میکرد و سعی داشت آرومش کنه ولی هنوز هم مثل بقیه میخندید.

برای همین، سهون با محبت دروغینش گول نخورد.

بکهیون هیونگ که حالا همه ی توجهات رو به خودش جلب کرده بود و از این بابت هم حسابی جو گیر شده بود، به نظر میومد اصلا قصد نداره تمومش کنه.

 🐺ᴘᴀᴄᴋ ᴏғ 𝗔𝗟𝗣𝗛𝗔𝗦🐺Où les histoires vivent. Découvrez maintenant