❸⓿🐺🅢𝖾𝖼𝗋𝖾𝗍 𝗐𝖾𝖺𝗉𝗈𝗇

3.2K 678 261
                                    


ضربان قلب سهون یواش یواش آروم شد ولی هنوز سنگین بود، یه چیز قوی توی سینه اش حس میکرد.
کای هردوشون رو به پهلو خوابوند، ولی آلتش هنوز توی سهون بود که یه چیزی فراتر از خجالت آور بود.

پس سهون یواشکی یکم خودشو جلو کشید تا دربیاد و خودش رو از اون شرایط نجات بده.
فقط مشکب این بود که هر چقدر جلو میرفت، کای هم همراهش خودش رو جلو میکشید ، تا جایی که سهون صبرش رو از دست داد و تصمیم گرفت یکهویی به شکم بچرخه تا آلت کای ازش در بیاد.
ولی هیچ اتفاقی نیفتاد. نمیتونست تکون بخوره.

"آههه."

کای نفسش رو از بین دندونهاش داد بیرون.

"تکون نخور."

"گیر کرده!"

این خیلی افتضاح بود. برای لحظه ای زندگی سهون از جلوی چشمهاش گذشت.
اونا مجبور میشدن برن پیش دکتر و اونوقت دکتر قطعا میفهمید اونا داشتن چیکار میکردن.
میتونست به دکتر بگه که داشته توی خواب راه میرفته و یکهو اینطوری بیدار شده، ولی احتمالا دکتر حرفشو باور نمیکرد و فکر میکرد اون یه هرزه ست.

اونوقت دکتر مجبور میشد اونجای کای رو ببره، و سهون باید برای همیشه با آلت کای توی باسنش زندگی کنه.
با آلت کای توی باسنش بره فروشگاه، یا شنا کردن رو در حالی که آلت کای توی باسنشه یادبگیره.
هر دفعه که میخواست فیلم ببینه یا پشت میز ناهارخوری بشینه، اون چیز همیشه توی باسنش میبود، و همه هم میفهمیدن.

بریده بریده نفس میکشید، سعی کرد با قدرت بیشتری خودش رو جدا کنه، ولی فقط بیشتر دردش اومد و هیچ کمکی هم نکرد.

"تکون نخور."

کای تکرار کرد، ولی سهون شوکه تر از اونی بود که بخواد به حرفش گوش کنه، تا وقتی که بازوهای قوی آلفاش محکم دورش حلقه شدن، دیگه امکان نداشت بتونه تکون بخوره.

"چیزی نیست. همه چیز مرتبه."

گفتنش برای کای آسون بود. اون که مجبور نبود باقی عمرش رو با یه دیک توی کونش سپری کنه!

"ولی گیر کرده!"

دوباره گفت.

"فقط الان اینطوریه."

صدای آلفاش عمیق و آرامش بخش بود.

"من...اممم...تو رو نات کردم.پس..."

"نات؟"

"امم آره. پس برای یه مدت اینطوری به هم گیر کردیم، ولی اگه همینطوری بمونی و تکون نخوری، به حالت عادی برمیگرده."

"قول میدی؟"

"آره،قول میدم."

سهون نفس عمیقی کشید و سعی کرد آروم باشه. که که بهش دروغ نمیگفت، میگفت؟

"تشنته؟"

آلفاش بعد از مدتی پرسید.

"یکم."

 🐺ᴘᴀᴄᴋ ᴏғ 𝗔𝗟𝗣𝗛𝗔𝗦🐺Where stories live. Discover now