❶❽🐺🅑𝖺𝖻𝗒 𝗍𝗂𝗀𝖾𝗋 •●2●•

2.8K 695 230
                                    

"حالا من امگای توام و...من...من دوستت دارم."

صورتش به شدت قرمز شد.

"چرا باید از من خوشت بیاد؟"

چانیول با ناباوری خندید.

"من خیلی باهات خوب رفتار نکردم..."

"تو خییییلی باهام خوب بودی."

سهون میخواست وقتی که بهش غذا داد و پیشنهاد داد بهش شنا یاد بده و طوری که حالا داشت بهش کمک میکرد بخوابه رو به چانیول یادآوری کنه، ولی کلمات از دهنش بیرون نمیومدن.

"من واقعا دوستت دارم."

به طرز احمقانه ای دوباره تکرار کرد، و وقتی چانیول با ناباوری بهش خیره شد، سعی کرد توضیح بده.

"چون تو بزرگی... و وقتی میخندی دندونهات معلوم میشه... و بعضی وقتا شنا میکنی....و بکهیون هیونگ رو خیلی خیلی محکم بغل میکنی."

بفرما. حالا واضح بود.

"اوکی!!!"

چانیول زیرلبی خندید و بعد لبخند زد.( و همه ی دندون های قشنگش معلوم شد.)

"...این احتمالا عجیب ترین اعترافیه که تاحالا گرفتم. ولی ممنون."

قلب سهون منفجر شد و پاهاش بی قرار.

دلش میخواست پاهاش رو بکوبونه به تُشک ولی نمیتونست چون اونوقت تصادفی به چانیول هیونگ ضربه میزد و اونم فکر میکرد سهون یه امگای بدجنسه.

ولی هنوزم کاملا خوشحال نبود.

"خیلی بهتر میشد اگه تو هم میتونستی یکمی منو دوست داشته باشی."

لبهاش رو آویزون کرد. به خاطر این دنیای ظالمانه احساس ناامیدی داشت.

"اینطور نیست که در برابر جذابیت های تو...مصون باشم..."

چانیول در حالی که به چشمهاش نگاه میکرد، به آرومی بازوی سهون رو نوازش کرد.

"قطعا نمیتونم مقاومت کنم. پس در واقع دوستت دارم."

سهون نظرش رو عوض کرد. این کافی نبود که چانیول هیونگ فقط یکمی اونو دوست داشته باشه. باید خیلی زیاد سهون رو دوست میداشت.

"پس...منم بوی اون عوضی ها رو میدم؟"

این یه مشکل بود. قطعا یه مشکل جدی بود!

"تو یه امگایی پس...این تقصیر تو نیست."

"دقیقا همون رایحه رو دارم؟"

"نه...نه دقیقا،فقط کمی..."

"نمیشه روی اون مقداری که متفاوته تمرکز کنی؟"

"فکر کنم..."

"فقط امتحان کن."

سهون درمونده بود.

 🐺ᴘᴀᴄᴋ ᴏғ 𝗔𝗟𝗣𝗛𝗔𝗦🐺Where stories live. Discover now