❷❽🐺🅐 𝗌𝗎𝗋𝗉𝗋𝗂𝗌𝖾

2.7K 666 210
                                    


اولش به نظر میومد امروز نرمال ترین روز دنیاست و سهون کوچکترین ایده ای نداشت که میتونه چقدر عالی باشه.
یکم دیر از خواب بیدار شد ولی وقتی رفت پایین، صبحانه روی میز منتظرش بود، ظاهرا کیونگسو و کای رفته بودن بیرون.

سهون خیلی بهش فکر نکرد و درهمون حال که صبحونه میخورد، مجله ی روی میز رو ورق میزد.
روی عکس یه سگ مکث کرد. کوچولو، سفید و به شدت گوگولی، پشمالو و نرم بود.

شاید باید از سوهو هیونگ میخواست یه سگ اونطوری براش بخره؟
کیوت بود و احتمالا بازی کردن باهاش خیلی باحال میبود.
ولی بازم چون خیلی کیوت بود، شاید آلفاهاش میخواستن با سگ بازی کنن و دیگه اونو فراموش میکردن، پس بهتر بود اینکارو نکنه.

به هر حال مگه چه چیز خاصی راجع به سگ ها وجود داشت؟
هیچی.
پس قبل از اینکه ایده ی عجیبی به ذهن آلفاهاش برسه، سهون یواشکی اون صفحه رو از محله کند.
و خب درست به موقع قبل از اینکه بکهیون بیاد توی آشپزخونه اینکارو کرد و سریع مجله رو ورق زد و روی بخش آشپزی باز گذاشت.

"هی، بیبی."

از پشت بغلش کرد و یه بوسه ی نرم روی گونه اش کاشت.

"بقیه کجان؟"

از اونجایی که دهنش پر بود، به کاغذ نوشته ی روی میز که بقیه براشون گذاشته بودن اشاره کرد.

"اه لعنت، یادم رفته بود امروز چانیول با سوهو هیونگ میره سر کار."

بکهیون با ناراحتی زمزمه کرد، بازوی چپش هنوز دور سهون بود و با دست دیگه اش کاغذ رو نگه داشته بود.

"حداقل میتونست قبل از رفتن منو بیدار کنه و منو از شر خارش صبحگاهیم راحت کنه."

^سخن مترجم:شق کرده :) ^

به جلو خم شد و بینیش رو توی گردن سهون قایم کرد و عمیق نفس کشید.

"مگر اینکه... تو بخوای به هیونگ کمک کنی؟"

البته که سهون خوشحال میشد پشتشو بخارونه(چون احتمالا همونجا میخارید ، وگرنه اگه جای دیگه ای بود نیاز به کمکش نداشت و میتونست خودش مشکلشو حل کنه.)

ولی ذهنش یکهو قدرت پردازشش رو از دست داد چون بکهیون هیونگ بغلش کرد و اونو بو کشید و این کارش همیشه باعث میشد مغزش ارور بده.
پس وقتی هیونگش عقب کشید، حتی نتونست به سوالش جواب بده.

"نگران نباش. هیونگ فقط داشت شوخی میکرد."

سهون همیشه فکر میکرد بالاخره یه روزی میرسه که بتونه جوک های بکهیون رو متوجه بشه، ولی اون روز امروز نبود.

"اوه خدا. برای اینکه انقدر بوی خوب بدی خیلی زوده."

بکهیون بعد از اینکه یه نفس عمیق دیگه کشید زمزمه کرد و بلند شد.

 🐺ᴘᴀᴄᴋ ᴏғ 𝗔𝗟𝗣𝗛𝗔𝗦🐺Where stories live. Discover now