❶❹🐺🅣𝗁𝖾 𝗌𝖾𝖼𝗈𝗇𝖽 𝗍𝗂𝗆𝖾 •●2●•

3K 656 345
                                    

وقتی همدیگه رو میبوسیدن، سهون توی دهنش احساس قلقلک میکرد ، سرش گیج میرفت و هیونگش خیلی با محبت نوازشش میکرد.

اوایل فقط روی بازوهاش بود، ولی بعد دست زیباش زیر لباس سهون خزید و شروع کرد به نوازش کمرش، پهلوهاش و شکمش.
هرجایی که لمس میکرد احساس خوبی داشت. ولی بازم، همزمان وضعیت بدنش بدتر و بدتر میشد.
ناگهان بکهیون بوسه هاش رو متوقف کرد.

مثل بکهیون بوسه رو تا آخر تموم نکرد، فقط خیلی عادی و یکهویی بوسه رو قطع کرد که اصلا منصفانه نبود چون سهون بیشتر میخواست و بدنش درد میکرد و داشت عجیب غریب میشد.
چرا بکهیون دیگه نمیبوسیدش؟

" فاک! تو خیلی زیبایی."

بکهیون به آرومی زمزمه کرد. انگار بیشتر داشت به خودش یادآوری میکرد.

"دوباره درد دارم. این طبیعیه....یا من...من مریضم؟"

حس میکرد باید همینطور باشه و ایندفعه دیگه واقعا حالش بده. و یادش اومد کیونگسو بهش اطمینان خاطر داده بود که مریض نیست و این بهش احساس بهتری داد.
پس شاید بکهیون هیونگ هم الان بهش آرامش خاطر میداد و بهش میگفت که همه چیز مرتبه.
ولی اینکارو نکرد.

"خیلی درد میکنه؟"

"آره."

واقعا هم خیلی درد داشت.

"کجا؟"

"توی قفسه ی سینم."

اونجا خیلی درد میکرد.

"...و...پایین تر."

"دقیقا کجا؟"

"میدونی‌...همون پایین دیگه."

"باید با جزئیات بیشتری بهم بگی،وگرنه هیونگ متوجه نمیشه."

"ا-اونجا."

سهون گفت و به قسمت خصوصی بدنش اشاره کرد. وحشتناک سرخ شده بود.

"هممم."

نگاه بکهیون به پایین کشیده شد.

"فقط اونجا درد میکنه؟"

"آ-آ-آره."
حس میکرد صورتش داره از خجالت منفجر میشه.

" اگه به هیونگ همه چیز رو نگی، اونوقت کمکی از من بر نمیاد."

"شاید..."

اون چطور میدونست سهون همه چیز رو بهش نگفته؟

"اوهوم؟"

 🐺ᴘᴀᴄᴋ ᴏғ 𝗔𝗟𝗣𝗛𝗔𝗦🐺Donde viven las historias. Descúbrelo ahora