❸❼🐺🅣𝗁𝖾 (𝖺𝗅𝗆𝗈𝗌𝗍) 𝗉𝖾𝗋𝖿𝖾𝖼𝗍 𝗉𝗅𝖺𝗇

3.9K 612 261
                                    

بعضی وقتا سهون از خودش شگفت زده میشد و ایندفعه هم از همون مواقع بود.بعد از اینکه نقشه ی عالی و بی نقصشو کشید، امروز وقتش بود وارد عمل بشه. امروز کار رو تموم میکرد‌.

فهمید که بیشتر از چهار روز نمیتونه تحمل کنه. فقط چهار روز بدون نات، نه بیشتر.

وقتی امروز صبح از خواب بیدار شد، یه خارش عجیبی درونش بود که خودش نمیتونست کاری براش بکنه. نیاز داشت یکی از هیونگ هاش اینکارو براش انجام بده، و یه هدف هم داشت.

دنیا طرف اون بود، چون فقط اون دو تا خونه بودن. کای با سوهو رفته بود سر کار و چانیول و کیونگسو هم رفتن خرید. پیشنهاد دادن سهون هم باهاشون بیاد ولی اون گفت سرش شلوغه(چون همینطور بود)

برای همین با اعتماد به نفس بالا، وارد راهرو شد و در اتاق بکهیون رو زد.

"بیا تو."

همونطور که انتظار داشت شنید‌

"اوه، هی سهونی."

بکهیون زمزمه کرد، انقدر مشغول بازی کامپیوتریش بود که به سختی سرش رو بالا آورد تا سهون رو ببینه.

"چه خبر؟"

"باید باهات صحبت کنم."

"حتما..."

"وقتی که بازی نمیکنی."

"فقط یه لحظه صبر کن، بذار اینو تموم کنم..."

سهون روی تخت نشست و منتظر شد. وقتی یاد اونیو و حالتی که توی اون پوستر داشت افتاد صورتش سرخ شد. همون پوستر بد.
شاید اونم باید همچین کاری میکرد. لخت میشد و میگفت:
'آلفا بهت نیاز دارم.'
و یه چیزی فرو میکرد توی ماتحتش.
سرش رو تکون داد. نه‌ نقشه ی خودش خیلی بهتر بود.

"خب بیبی، جریان چیه؟"

بکهیون هیونگ بازیشو کنار گذاشت، صندلیشو چرخوند تا رو به روی سهون باشه.

سهون گلوشو صاف کرد و شروع کرد:
"یه پیشنهاد دارم."

"اوه، یه پیشنهاد؟"

هیونگش لبخند زد.

"آره، یعنی یه پیشنهاد برای معامله ی بینمون دارم، و بعد میتونی بگی باهاش موافقی یا نه."

بعد از تمرین شنای دیروز، یه سریال راجع به یه وکیل با چانیول دید. در واقع خیلی خوش گذشت.( و هیونگش هم جاهایی که نمیفهمید و پیچیده بود رو براش توضیح میداد)

شخصیت اصلی یه بتای کله خراب بود که توی همه پرونده هاش موفق میشد. حالا که سهون ازش یاد گرفته بود، هیچ چیز نمیتونست جلوش رو بگیره.

"اوه، باشه‌."

بکهیون لبخند گشادی زد.

"بگو."

وقتی اینطوری لبخند میزد خیلی خوشگل میشد. سهون امیدوار بود باهاش موافقت کنه. گلوس رو صاف کرد و سعی کرد وانمود کنه پیچیده و حرفه ایه.درست مثل بتای اون دراما.
مهم ترین چیز این بود که اعتماد بنفس داشته باشه. پس شروع کرد:
"اگه بهت اجازه بدم منو نات کنی..."

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Aug 10, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

 🐺ᴘᴀᴄᴋ ᴏғ 𝗔𝗟𝗣𝗛𝗔𝗦🐺Where stories live. Discover now