Last part

867 63 55
                                    

ليام عزيزم
ميدونم الان خيلى از من دلخورى و ميخواى فقط بپرسى چرا؟ شايد خودتو مقصر بدونى كه نتونستى جلومو بگيرى. اما تو تلاشتو كردى، خودت ميدونى كه كردى. دلم نميخواد بخاطرم ناراحت باشى. تو وقتى زخم ميشى دلت ميخواد هميشه زخمى بمونى؟ دوست دارى اون زخم خوب شه، بريده شه و نابود شه. من اون زخم بودم ليام، همه جا اون زخم بودم. و خودمم اذيت ميشدم، خيلى فكر كردم. تو خيلى تلاش كردى تا نجاتم بدى، خيليا ممكنه فكر كنن تو آدم بداخلاقى هستى، اشتباهم نميكنن، اما ميدونم اونطورى كه بقيه ميگن بى احساس نيستى. وقتى فهميدم با كسى اى، ناراحت شدم. نه كه فكر كنى احساسات خاصى بهت داشتم، شايدم داشتم. اما فقط چون منو ديدى. ميدونى اين چه حسيه؟ وقتى منو ديدى فكر كردن به اينكه يكى ديگرم ببينى اذيتم كرد. اما بازم دليل اينكارم تو نيستى، اصلا ربطى به تو نداره كه بخواى خودتو سرزنش كنى. بذار حقيقت رو بهت بگم، من مشكلم. وقتى اونجا بودم به اين فكر ميكردم وقتى درومدم پارتنرتو بكشم تا فقط منو ببينى. ميبينى ليام؟ ميبينى چقدر اتفاقاى بدى ميفته وقتى من زندانى نيستم؟ من ميتونستم به همه اطرافيانت آسيب بزنم تا فقط مال من باشى. ولى نميخوام اذيتت كنم، نميتونستم بذارم آزاد بگردم و به بقيه، به تو آسيب بزنم. من خيلى خستم ليام، فقط دلم ميخوام برگردم خونه. اما من خونه اى ندارم. پس كسى نيست كه جايى منتظرم باشه. هيچوقت نبوده، اما بازم مهم نيست همه اينا. بهتره حرف زدن درباره منو تموم كنيم چون اين حرفاى من به توعه. ليام از اولين روزى كه اومدى و باهام حرف زدى خيلى رو مخم بودى و دلم ميخواست خودتم بكشم. پس اولين حسى كه بهت داشتم نفرت بود، من نميخواستم آزاد باشم و تو هى دخالت ميكردى. اما بعدش فهميدم خودت ميخواى كه بهم اهميت بدى، همش ميگفتم چرا من؟ چرا بايد اين كارارو براى من بكنى؟ ميدونى عجيب بود. و هست. كه تو براى يه غريبه انقدر زحمت بكشى. اما حس ميكنم تو همين مدت كم خيلى چيزا دربارت فهميدم، من هيچوقت كسى رو نداشتم كه دوستم داشته باشه. اما فكر ميكنم تو دارى، يا داشتيش. نميدونم كدومشه، اميدوارم هنوزم داشته باشيش. ممكنه تو يكم زودرنج و زورگو باشى، اما واقعا اونقدرم تو دلت چيزى نيست. اگه كسى رو دارى كه وقتى از خونه درمياى منتظر برگشتنت باشه، قدرشو بدون. من هيچى درباره زندگى شخصيت نميدونم. اما بازم ميخوام اينارو بهت بگم، كه روابط خيلى مهمن. هميشه دلم ميخواست يه رابطه داشته باشم، راستش داشتم. اما اونقدر خوب پيش نرفت. چون بهت گفتم كه، نميتونم ببينم كس ديگه اى هم چيزى رو داره كه من دارم. اما اين اشتباهه ليام. بايد بهش اعتماد كنى، بايد به آدماى اطرافت اعتماد كنى. همه دشمنت نيستن، شايد خيلياشون دوستت نباشن. اما دشمنتم نيستن. زندگى من تا چندساعت ديگه تموم ميشه و هيچوقت تجربه دوست داشتن كسى رو نداشتم. يا توانايى نگه داشتنشو، وقتى بهم گفتى پارتنر دارى حس خوبيم داشتم، دركنار ناراحتيم، فكر اينكه حداقل تو تنها نيستى خوشحالم كرد. بخاطر من ناراحت نباش، من دارم برميگردم خونه ليام. خونه اى كه هيچوقت نداشتم، پس نميخوام ناراحت باشى. لطفا خوشحال زندگى كن و اگه قبرى داشتم بيا پيشم، اگه خواستى ميتونى با پارتنرت بياى. احتمالا روحمو عذاب ميده اما دوست دارم اونجا باشه. مرسى بخاطر همه كارايى كه تا الان كردى ليام، من واقعا ازت ممنونم. وقت خوابم نزديكه، شب بخير ليام. خدافظ.
دوستدار تو، ويل. ساعت چهار و پنجاه دقيقه صبح."

Forgive me sunshine [Completed]Where stories live. Discover now