part 41

556 71 29
                                    

وقتى ليام برگشت زين رو نديد ، ميتونست قسم بخوره كار هرمن بود. با عصبانيت به سمت اتاقى كه هرمن بود رفت.

" چى بهش گفتى؟ "

" منظورت چيه؟ الان من مسئول فرار كردن هرزتم؟ "

ليام به سمت هرمن رفت و قبل اينكه بهش اجازه بده حرف بزنه محكم با مشت تو دهنش زد.

" يكبار بهت گفته بودم حق ندارى اينطورى صداش كنى. ازت پرسيدم چى بهش گفتى؟ "

" چى بهش گفته باشم؟ هوم؟ از چى ميترسى ليام؟ ازينكه بفهمه چقدر لجنى؟ از اينكه بفهمه با كى وارد رابطه شده؟ "

" ازينكه دروغاى تورو باور كنه. "

" اگه دروغه چرا بهم باج دادى؟ بذار من بهت بگم. چون تو سرخودتم تو مقصرى. "

" هرمن ، اعصاب منو بهم نريز. زين كجاست؟ "

" رفت بيرون سيگار بكشه. "

" اون سيگار نميكشه. "

" حتما سيگارى شدنشم تقصير منه؟! به من چه. "

ليام از اتاق درومد و شماره زين رو گرفت. جواب نداد.. حتى قهوه دست نخوردشم هنوز تو اتاق بود.

-------------------------------------------------------------
زين از ليام دلخور نبود ، فقط حس بدى داشت. حس بدى داشت به اينكه كسى كه ليام يه زمان دوسش داشته الان مرده. درواقع شايد اونا هيچوقت بهم نزده بودن. اما تو نوشته هاى لوكاس حرف از ترك شدن زده شده بود. ليام چرا تركش كرده بود؟ چرا نوشته ها هنوز اونجا بودن؟ اگه هنوز لوكاسو دوست داشته باشه چى؟

براى دهمين بار تماس ليامو ريجكت كرد و گوشيشو تو جيبش گذاشت. هيچ جايى رو نداشت بره. حس ميكرد گذشته ليام براش يه مشكل بزرگ شده ، چرا خودكشى كرده بود؟

زين از مرگ ميترسيد. بنظرش مرگ وحشتناك ترين اتفاقى بود كه ميتونست بيفته ، اينكه آدما خودشونو بكشن براش قابل درك نبود. اونا به اطرافيانشون فكر نميكردن؟ چطورى ميتونى اين زندگيو ترك كنى و به جايى خودتو بفرستى كه هيچى دربارش نميدونى؟

سيگار گلوشو ميسوزوند ، اصلا عادت نداشت بهش. نميدونست براى چى برش داشته بود. ميدونست ليام ازش عصبانى ميشه وقتى بفهمه ، اگه تا الان نفهميده باشه.

چرا هرمن موقع حرف زدن درباره لوكاس حالش بد شد؟ چرا ليام و هرمن انقدر باهم بد بودن؟ چرا لوكاس خودشو كشته بود...

گوشيشو دراورد و باز اسم ليامو ديد كه زنگ ميزد ، ايندفعه برداشت.

- بله؟

Forgive me sunshine [Completed]Where stories live. Discover now