Forgive me sunshine [Completed]

Part 45

"ليام.."

ليام دستش رو آروم از بالاى سر ويل كنار برد، تلاش كرد تا حرف بزنه.

" ببخشيد..." ليام به پسر بی‌جون روبه‌روش نگاه کرد. اون چه بلایی سر خودش آورده بود؟ دوباره؟

لیام سرشو تو دستاش گرفت و نفس عمیقی کشید.

" چرا هیچی نمیگی؟ میشه یچی بگی؟ "

لیام بهش نگاه نمیکرد. نمیتونست بهش نگاه کنه، فکر اینکه ممکن بود ویل الان مرده باشه نابودش میکرد.

" باهام حرف بزن. هیچکی باهام حرف نمیزنه لیام. من هیچکیو ندارم که باهام حرف بزنه، میشه ازم متنفر نشی؟ "

" تو.. توی لعنتی.. بهم قول داده بودی! "

" میدونم، ميدونم باشه؟ ببخشيد... نميخواستم دوباره انجامش بدم. "

" پس چرا انجامش دادى؟ چرا ويل؟ بهم قول داده بودى  نه؟ قول داده بودى. من بهت اعتماد كردم كه به خودت صدمه نميزنى. همه تلاشمو كردم اينجا راحت باشى. من امروز حتى دوست‌پسرمو آورده بودم تا باهم آشناتون كنم! ميفهمى؟ ميخواستم همو بشناسيد و بخاطر تو بهش گفتم ازينجا بره. "

" تو.. دوست پسر دارى؟... " ويل با نگرانى پرسيد.

" بحث اون نيست. بحث اينه كه من انقدر بهت اعتماد دارم كه مهم ترين شخص زندگيمو ميخواستم بهت نشون بدم! "

" چند..وقته؟ "

ليام جوابى نداد، چى ميگفت؟ ويل داشت غيرمنطقى حرف ميزد.

" ليام... به من نگاه كن، چند وقته؟ "

" نميدونم. مدت زيادى نيست، چندماهى ميشه. "

"براى چى آورديش اينجا؟ منو ميشناسه؟ "

" ويل اصلا مهم نيست اينا الان. چرا؟ "

ليام رو صندلى نشست و به ويل نگاه كرد، اصلا توان تكون خوردن نداشت. دستشو آروم رو دست ويل گذاشت.

" درد ميكنه؟ "

ويل سرشو تكون داد و آروم گفت " نه.. اون اصلا مهم نيست ليام من فقط... حالم خوب نبود.. اون دكتره ميگه همه چيز بهتر ميشه، ميگه ميخواد بهم كمك كنه. اين خنده دار نيست؟ اون چطورى ميتونه بهم كمك كنه وقتى خودم نميخوام بهم كمك كنه؟ من فقط ميخواستم همه چيز تموم شه. چرا نميشه؟ ميدونم از دستم عصبانى اى، اما من نميتونم ادامه بدم. چرا نميذارن بميرم ليام؟ چرا نميذاريد بميرم؟ من نميخوام زندگى كنم. چرا جلومو ميگيريد؟ چرا زنده نگهم ميداريد؟ من خسته شدم. من ازينكه همش مجبورم به حرف همتون گوش كنم خسته شدم. من فقط ميخوام همه چيز تموم شه... ليام ميشه بذارى... ميشه بذارى بميرم؟ باهاشون حرف بزن.. بهشون بگو من ديگه نميتونم.. ليام من نميخوام خوب شم..."