part 28

624 81 24
                                    

:"بيا ازينجا بزنيم بيرون..."
ليام اينو گفت و خودش و از بغل زين جدا كرد، مچ زين و دوباره گرفت و دنبال خودش كشوند. مارك كه تمام حواسش به رفتاراى اين دوتا بود با عجله به سمتشون حركت كرد. زين با ديدن مارك كه نزديك ميشد دستش و كشيد تا ليام مچش و ول كنه ولى ليام محكم تر فشارش داد.
مارك رو به ليام گفت:" حالت خوبه ليام؟ كجا ميرى؟ اين آدمو ميشناسى؟"
زين طورى كه انگار واقعا بهش برخورده گفت:" همونطور كه ميبينى من كسى نيستم كه داره كسى و جايى ميبره پس خطرى تهديدش نميكنه لازم نيست بترسى!." و ايندفعه اون سريع دست ليام و گرفت و از كلاب خارجش كرد.

نميفهميد داره چى كار ميكنه، ليام قطعا كلشو ميكند بخاطر همه اينا..بعد از بيرون اومدن از كلاب نفس عميقى كشيد و به ليام نگاه كرد..
:" خب؟ زديم بيرون..پلن بعديت چيه؟"
ليام نگاهى به جيبش انداخت و گفت:" سوييچارو بردار از توش، تو برون.."
:" مقصد كجاست خب؟نميتونم همينطورى برونم كه!."
ليام گفت:" سوار كه بشيم خودت ميفهمى."
زين سوييچ و از تو جيبش برداشت و دنبال ماشين ليام گشت، بعد از پيدا كردن ماشين فهميد ليام همونطورى واستاده..شت..نميتونست راه بره..
برگشت و دست ليامو رو شونش گذاشت سر ليام به سمت زين كج شد..
:" ليام پين قراره كمك كنى برسونمت تا ماشين؟ يا قراره همه وزنتو بندازى رو من تا دوتامون له شيم؟" ليام بدون حرف خودش و صاف كرد و دنبال زين تا ماشين رفت، زين به سختى تو ماشين نشوندش و خودش هم سوار شد. رو به ليام كرد:" منتظرم بدونم كجا قراره برم."
ليام جى‌پی‌اس ماشين و روشن كرد و چيزى رو تايپ كرد..بعد از چند ثانيه صداى زنى اومد كه با يه كروكى كه مسيرى رو نشون ميداد.
زين گفت:" الان بايد جايى كه ميگه برم؟"
ليام سرشو تكون داد و به پنجره تكيه داد، خيلى خسته تر ازون بود كه تا رسيدن به اونجا حرف بزنه.

زين به مسيرى كه داشت ازش رد ميشد با دقت نگاه ميكرد خارج از شهر بود...تو شب همه اون مسير ترسناك بنظر ميرسيد ولى براى اولين بار خوشحال بود كه يه پليس كنارشه، حتى با وجود اينكه اون الان يه تن لش بود بازم پليس بود و قطعا تو ماشينش تفنگ پيدا ميشد..مسير داشت به انتهاش ميرسيد كنار جنگل پارك كرد و صداى زن گفت انتهاى مسير يك..مسير يك؟ مسير يك ديگه چه كوفتى بود؟

زين سعى كرد ليامو بيدار كنه چندبار لباسشو كشيد تا بالاخره ليام چشماش و باز كرد. زين با عصبانيت گفت:" مسير يك ديگه چيه؟ كجا داريم ميريم اصلا؟" ليام گوشيش و دراورد و رمزش و باز كرد باز جى پى اس گوشيش و فعال كرد و دست زين داد.گفت:"كمكم كن پياده شم...بايد اون مسير دوم و بريم.." زين زيرلب گفت:" عجب گهى خوردم قبول كردم بيام.." ليام چشماش و رو به زين چرخوند:" چيزى گفتى؟" زين با لبخندى ساختگى سريع گفت:" نه گفتم بهتره زودتر پياده شيم." و از ماشين پياده شد.

ليام و با هزار بدبختى از اونجا بيرون كشيد و نفس عميقى كشيد.
:" سيريسلى؟ من چرا بايد همش وزن تورو تحمل كنم؟ خودت راه بيا ديگه..واقعا سنگينى."
ليام حرفى نزد و تلاش كرد خودش و جا به جا كنه ولى سرش داشت منفجر ميشد..زين يبار ديگه به گوشى ليام نگاه كرد و اين بار سعى كرد غر نزنه..ليام و دوباره گرفت و با دنبال كردن جى پى اس وارد جنگل شد..چراغ قوه گوشى خودش و روشن كرد تا بتونه مسير و بهتر ببينه بعد از يك ربع گوشى انتهاى مسير و نشون ميداد كه به يه درخت ختم ميشد..ولى اون درخت معمولى نبود، قطرش خيلى زياد بود و روش پله هايى به سمت بالا داشت..زين سرش و برد بالا و با ديدن صحنه بالاى سرش تقريبا سكته كرد..ليام يه خونه درختى وسط جنگل داشت؟؟؟ دوباره ب ليام نگاه كرد كه با لبخند بهش زل زده بود.
ليام گفت:" انتظارش و نداشتى؟"
زين گفت:" حتى يه درصد." ليام و جلو انداخت تا ازون پله ها بالا برن..:"كليد دارى؟يا همچين چيزى؟" :"همون سوييچ كنارش يه كليد كوچيكه با اون بايد بازش كنى." :"اوه.." زين ديگه حرفى نزد تا به خونه رسيدن..اونجا از بيرونم باشكوه بود، نميشد توصيفش كرد..كمك كرد ليام به ديوار تكيه بده تا بتونه بازش كنه..بعد باز كردن واردش شد و با گنگى به همه اونجا نگاه كرد. همه جا چوبى بود و يه تخت وسط اتاق بود، قاب عكساى بنداى مختلف رو ديوار بود و يه كمد پر از كتاب زين پيش خودش فكر كرد "بهش نميومد كتاب بخونه." و از فكر خودش خجالت كشيد. ليام با وجود اخلاق بدش از دور باشخصيت بنظر ميرسيد.يادش افتاد كه ليام و فراموش كرده برگشت تا ببينه ليام كجاست كه باعث شد محكم بهش بخوره..اون پشت سرش بود!

نگهش داشت و آروم سمت تخت بردش..بعد ازينكه ليام و رو تخت انداخت نفس عميقى كشيد.."آروم باش زين، تو كار بدى نكردى فقط بهش كمك كردى.." عصبى راه ميرفت، اون الان با ليام تو جنگل چه غلطى ميكرد؟
" بيا اينجا بشين" ليام گفت و خودش و اونورتر كشيد.
" ميخوام باهات حرف بزنم"
"درباره چى؟"
"نميدونم، ميخواى تو شروع كنى؟"
"باشه، چرا اومديم اينجا؟"
ليام سرشو رو به زين چرخوند و به آرومى گفت" هروقت حالم بد بود ميومدم اينجا، وقتى از همه چى خسته بودم ميومدم اينجا و آهنگ گوش ميكردم كتاب ميخوندم، حتى فيلم ميديدم و غذا درست ميكردم."
" الان..حالت..بده؟"
ليام سرشو تكون داد كه باعث شد سرش درد بگيره و قيافش در هم بره زين بلند شد و با نگرانى بهش نگاه كرد"حالت خوبه ليام؟"
"فقط سرم درد ميكنه، مشكلى نداره..حالم بد نيست.."
"نميخواى باهام حرف بزنى پس؟"
"پشيمون ميشم."
"چرا بايد پشيمون شى؟"
ليام روشو اونور كرد."چون وقتى بذارم بشناسيم ازم متنفر ميشى."
"از كجا ميدونى ازت متنفر ميشم؟"
ليام جواب نداد.."هى؟ نميخواى چيزى بگى؟" زين به سمت ليام برگشت تا ببينه چرا جواب نميده..خوابش برده بود..
زين لبخند زد و ليام و صاف كرد رو تخت و پتوشو روش كشيد.
"به حرف مياى بالاخره...منم ازت متنفر نميشم..خوب بخوابى بداخلاق:)"

آفتاب طلوع كرده بود...اد تازه وارد دفترش شده بود و منتظر نايل بود، نميتونست انكار كنه كه خيلى بهش وابسته شده تو همين مدت كم..در دفترش زده شد و جيمز وارد شد، بعد از احترام گذاشتن به اد گفت" اقاى شيرن ويل خواسته كه مستقيما چيزيو به آقاى پين بگه ولى دفترشون خاليه" شت، بازم دير كرده و حتما خواب افتاده.
"چه چيزى رو؟"
"منم نميدونم قربان، اقاى پين باهاش خصوصى حرف زده بودن"
"وقتى اومد ميگم آمادش كنى"
"چشم قربان" جيمز خارج شد. اد به اين فكر ميكرد كه ويل چرا درخواست ملاقات با ليام و داده؟ چرا اون؟

------------------------------------------------------براى اين پارت خيلى استرس داشتم، هزار بار از اول خوندمش و با خودم فكر كردم اپ كنمش يا از اول عوضش كنم، ولى خب بالاخره اپ كردم و اميدوارم خوشتون بياد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.



------------------------------------------------------
براى اين پارت خيلى استرس داشتم، هزار بار از اول خوندمش و با خودم فكر كردم اپ كنمش يا از اول عوضش كنم، ولى خب بالاخره اپ كردم و اميدوارم خوشتون بياد.
هر نظرى دارين بهم بگين همينطور هر پيشنهادى و حرفى :*

Forgive me sunshine [Completed]Where stories live. Discover now