Part 31

623 88 96
                                    

"فكر كنم بهت گفته بودم زنگ زدم بياى پايين." ليام بدون اينكه به زين نگاه كنه گفت.

"كارم زودتر تموم شد، چه فرقى ميكرد؟ مگه كار بدى كردم؟"

ليام پوزخند زد و جواب نداد. پاشو رو گاز بيشتر فشار داد.

"هى، نميخواى جواب بدى؟ سلامم."زين با لحن مظلومى گفت و به ليام نگاه كرد.

ليام يه لحظه به زين نگاه كرد و متوجه هودى صورتيش شد! شت! اون واقعا بامزه بنظر ميرسيد، اگه نريده بود تو اعصابش.

زين متوجه شد نگاه ليام فرق كرده و با لبخند گفت"خودمم ميدونم بهم مياد، لازم نيست اشاره كنى، كتى بهم گفت.."حرف زين وقتى ليام يهو زد رو ترمز قطع شد.

"اهميتى نداره كى بهت گفته، اگه كسى بهت گفته لازم نيست من بهت بگم. خوشمم نمياد حرف كسيو جلوم بزنى!"

زين سعى كرد خندشو كنترل كنه..نكنه..نكنه ليام پين داشت...حسودى ميكرد؟

"ببخشيييد، قرار بود امروز روز خوبى باشه. راستى كتى همكار جديدمه.." ليام وسط حرف زين پريد.

"دو دقيقه نگذشته از وقتى گفتم خوشم نمياد حرف كسيو جلوم بزنى."

"فقط داشتم از همكار جديدم ميگفتم." زين با صداى آرومى گفت.

باز گند زده بود. ليام پيش خودش فكر كرد. آفرين ليام! يبار نميتونى مثل آدم مكالمه معمولى داشته باشى. نفس عميق بكش و مكالمه رو ادامه بده. فقط همين. لازم نيست دعوا كنى.

"نديده بودم...همكار جديد داشته باشى..."

"اون شب بخاطر همين رفته بودم اون رستوران..كاراى مربوط به دفتر بود."

"خوبه."

زين به اطراف نگاه كرد و از ليام پرسيد"كجا داريم ميريم؟"

"اداره من"

"چييى؟ من و دارى ميبرى اداره پليس؟ اونجا چراا؟"

ليام با بى حوصلگى گفت" چون كارم تموم نشده يسرى كارامو بايد انجام بدم كه يادم افتاد. تا كارم تموم شه اونجاييم بعدش بايد يجا بريم كه به توئم مربوطه بعد ازون ميتونى تو تصميم بگيرى."

"من اونجا چيكار كنم؟ من كه كسى و نميشناسم."

"منو كه ميشناسى، بس نيست؟"

زين جواب نداد و لبخند زد. داشت خجالت ميكشيد در صورتيكه هيچ دليلى نداشت.

Forgive me sunshine [Completed]Where stories live. Discover now