part 19

584 76 14
                                    

گوشي ليام زنگ خورد،اسم اد رو صفحه اومد.ليام گوشيو برداشت و كنار گوشش گذاشت. زين تلاش كرد حواسشو پرت كنه.

"سلام اد، مشكلي پيش اومده؟"

"نه مشكلي كه نيست فقط هوران باعث ميشه سردرد بگيرم."

"(ليام لبخند محوي زد) همون احمق و ميگي كه قطعا اي كيوش زير هشتاده؟"

"نه اشتباه نكن، اون باهوشه.بيش از حد باهوشه كه باعث ميشه خنگ بنظر برسه."

"چرا به من زنگ زدي؟ الان بايد بيام ارومش كنم تا ساكت شه؟"

"شايد از تو بيشتر حساب ببره منظورم اينه كه،نميدونم فقط نميذاره به كارام برسم."

"بعد اينكه كارام تموم شد ميام."

زين به ليام نگاه كرد و منتظر موند اون توضيح بده چه خبره، ليام به مسير ادامه داد و اهميتي به زين كه كنجكاو شده نداد. اون واقعا بلد نبود خودش و كنترل كنه.

"چندتا ديگه مونده؟"

"(ليام لبخند محوي زد ازينكه بالاخره يه واكنشي نشون داد)امروز همشو نميرسيم."

"جواب سوال من نبود،چرا نميرسيم؟"

"چون من بيكار نيستم همش با تو وقت بگذرونم."

"(زين با عصبانيت به ليام نگاه كرد) اگه كار كردن روي موضوعي از نظرت وقت گذرونيه پس بهتره همين الان منو پياده كني و دنبال يكي ديگه باشي كه بتوني عصبانيتت و سرش خالي كني و هميشه با بدترين حالت باهاش رفتار كني!"

"(ليام نفس عميقي كشيد)قسمت پياده كردنت و مطمعني؟ ميدوني كه اينجا ماشين گير نمياد تا برت گردونه...نه؟"

"ميتونم پياده برگردم و به تو اصلا مربوط نيست كه من چطوري برميگردم."

"اصلا ازين لحنت خوشم نيومد مالك،بهتره عذرخواهي كني."

"من از كسي عذرخواهي نميكنم،مخصوصا از تو."

"(ليام وسط خيابون ترمز كرد)گمشو بيرون."

"(زين با نااميدي و عصبانيت به ليام نگاه كرد)تو باعث ميشي از تمام ادما متنفر شم."

"گمشو..بيرون!"

زين پياده شد و با عصبانيت درو بست، حتي هري ام نيست تا اون بتونه باهاش صحبت كنه. هيچ ايده اي نداشت كه چطوري يه ادم همسن ليام پين ميتونه انقدر دچار اختلالات روحي رواني باشه.

ليام چشماشو رو هم فشار داد و تلاش كرد اصلا به رفتارش فكر نكنه،اون اشتباه كرد.مثل هميشه. ولي قرار نبود عذرخواهي كنه و قرار نيست برگرده تا زين و سوار كنه.هر اتفاقي واسه اون پسر بيفته فقط خودش مسئولشه،اون نبايد ليام و عصباني ميكرد و هيچكس تو جهان حق نداشت جواب اونو پس بده.بيخيال زمين بعدي شد و مسيرو به اداره تغييرداد.

زين هيچ ايده اي نداشت كه كجاست و بايد چطوري برگرده،ياد هري و حرفاش افتاد كه درباره همخونه جديدش بود.اسم همخونه جديدش يچيزي مثل لو بود كه زين به ياد نمياورد.هنوز نميدونست دليل اينكار هري چي بود ولي هري قول داده بود كه بهش ميگه و اطمينان داده بود كه حالش خوبه.گرچه باور كردن هري كار اسوني نبود ولي از ته دلش ارزو ميكرد هري ايندفعه راستشو گفته باشه.

از همون مسيري كه داشتن ميومدن برميگشت،نميدونست بايد چيكار كنه و درباره ليام همه چيز سخت بنظر ميرسيد.شايد نبايد از اول قبول ميكرد.روابط خوب با ادماي بد هميشه سخت بود و قبول كردن اينكه زين نميتونست جذب اينجور افراد نشه كار ساده اي نبود.ليام پين قطعا مشكلي داشت و چيز بدي و تجربه كرده بود كه باعث ميشد زين بخواد كشفش كنه اما با ديواري كه دور اون بود كار زين و خيلي سخت ميكرد.

Forgive me sunshine [Completed]Where stories live. Discover now