part 4

951 119 41
                                    


ليام گفت:"تو اوني نيستي كه من صبح باهاش حرف زدم نه؟"

:"نه اون دوستمه و شريكم.تو اينجا اون كاراي دفتر و انجام ميده و مثل منشي عمل ميكنه من طرحارو ميكشم."

:"بهت نمياد اينكاره باشى."

زين بهش برخورد و بلند شد در حالي كه به سمت اشپزخونه رفت گفت:"ميتوني بري پيش كسي كه فكر ميكني بهش مياد اينكارس."ليام از جواب زين خوشش نمياد.زين ازونور داد ميزنه:"ليام در و باز كن لطفا هريه."

ليام با جديت گفت:"پين."

:"چي؟"

:"اقاي پين،ليام نه."

:"باشههه ددي."

:"چي گفتي همين الان؟"

زين از تو اشپزخونه بيرون اومد و بع سمت ليام با لبخند رفت و گفت:"جاست كيدينگ،اقاي پين!"

هري وارد شد و با ديدن ليام تعجب كرد، به سمتش رفت وگفت:"شما بايد اقاي پين باشيد."

ليام با افتخار گفت:"برعكس دوستتون حافظه قوي اي داريد."

:"ممنون اقاي پين،چيزي ميل ميكنيد براتون بيارم؟ تا الان درباره كارها حرف زدين؟"

زين:"همين الان رسيد."

هري:"پس تا زين بهتون طرحاي پيش فرض و نشون بده من قهوه ميارم."
زين دفترارو بر ميداره و كنار ليام ميشينه دفتر اول و باز ميكنه،ادامه ميده:"اين اولين طرحه براي خونه هاي دويست تا سيصد متري جوابگوعه."

:"هزار."

:"جااان؟"

:"خونه اي كه ميخوام هزار متريه."

:"آه بله من حواسم به سرمايتون نبود."

ليام پوزخند زد و تمام دفترارو نگاه كرد، زين متوجه قيافه گرفته ليام شد.با نا اميدي گفت:"مشكلي هست؟"

:"خودت بكش"

:"چيو خودم بكشم؟"

:"واقعا احمقي، منظورم نقشه بود، اگه اينكاره اي يه طرح جديد برام بكش ولي ميخوام جز به جزئش و خودمم نظر بدم."

هري وارد شد قهورو  رو ميز گذاشت و از تو كشو برگه هارو دراورد.

هري:"اينجارو امضا كنيد براي نهايي كردن جناب پين."ليام برگه هارو امضا كرد.

بعد در اومدن از دفتر سوار ماشينش شد و شيشرو پايين داد
يه سيگار كنار لبش گذاشت و ماشين و روشن كرد. زين از پنجره در حالي كه ليام و رفتنشو نگاه ميكرد از هري پرسيد:"نظرت دربارش چيه؟"

هري بيخيال جواب داد:"چرا بايد نظر خاصي داشته باشم؟!"

:"يجوري بود،كمال گرا خودخواه و پرو يجورايي:"

:"بيخيال زين ما خودش و نميخوايم پولش و نياز داريم."

:"تو هميشه نچسبي استايلز."

:"كيرمو بخور مالك."

:"و بي ادب."

:"تا ته."
ليام اهنگ گذاشت و تا ته كام گرفت صداها تو سرش تكرارشدن:

"اگه بري همه جا غروب ميشه،اگه تركم كني من نصفممو از دست ميدم.
خورشيد ناپديد ميشه..."

گوشيش زنگ خورد به اسم اد رو صفحه نگاه كرد و گوشي و جواب داد: "بگو."

:"اقاي پين اتفاقاي بدي افتاده،دفترتون بهم ريخته انگار يكي به زور وارد شده و همه چي و خراب كرده."ليام قطع كرد و با سرعت پاشو رو پدال فشار داد.با عصبانيت گفت:"من تورو ميكنم هرمن فقط منتظر باش!"

بعد يه ربع به دفتر رسيد و همرو كنار زد اد كنارش تند تند راه ميرفت و حرف ميزد.

:"اد فقط برو كنار ببينم چه غلطي بايد بكنم."

وقتي وارد دفتر شد پرونده هارو ديد كه زمين ريختن ميدونست بايد
بينشون يچيزي گذاشته باشه.همه جارو گشت تا اون فاكينگ كاغذ و پيدا كنه،بالاخره تو كمدش كاغذ كوچيكى خودش و نشون ميده.

ايندفعه فقط يه نوشته هست:
"ساعت ده تنها باش و گوشيتو كنارت بذار."

Forgive me sunshine [Completed]Where stories live. Discover now