What the Docter said

1.7K 312 182
                                    

اين چپتر يكم حوصله سر وره ولي بايد باشه ديگه😭
اُلفكتوري: آن قسمتي از مغز كه مربوط به حس بوياييست.
+++++++++++

- آخه لازم نيس هيونگ! من ديگه حالم خوب شده-

+ دكتر گفته بايد اين آزمايشارو انجام بديم-

- خب ميتونستيم بعدا بريم! من ميخوام برم مدرسه-

+ دكتر نوشته بود در اصرع وقت-

- من از درسام عقب ميمونم!-

يونگي كه در صندلي مسافر نشسته بود؛ آهي از خستگي بيرون داد.

از موقعي كه سوار ماشين شده بودند، دو برادر شروع كرده بودند به بحث كردن؛
و انگار كه هيچ تمومي نداشت چون هيچ كدومشون خيال تسليم شدن نداشتند.

+ يونگي! يه چيزي به اين بچه بگو!

- من بچه نيستم!-

+ ولي داري شبيهشون رفتار ميكني!-

آلفا با دستش پيشانيش رو ماليد؛
واقعا لازم بود ساعت هشت صبح انقدر داد و بيداد كنند!؟!

درسته كه امگاي كوچكتر از كودكي خوي يك دنده اي داشت؛
اما در مقابل جيمين و خودش اينگونه رفتار نميكرد،
هيچ وقت پيش نميومد لازم باشه يك حرف رو دوبار تكرار كنن؛

مخصوصا در مقابل جيمين معمولا هيچ مقاومتي نشون نميداد؛

و اين لجبازي بيش از حد سوكجين، باعث تعجبش شده بود.

بالاخره يونگي آهي كشيد و گفت:

± جيمين راست ميگه جين. اين چه رفتاريه؟! فقط قراره چندتا آزمايش بدي..بعدا ميتوني به درسات برسي-

- نميخوام!-

± سوكجين-

- خفه شو!

چشم هاي جيمين و يونگي اندازه كاسه شدند و لب هاشون در شوك از هم فاصله گرفتند اما هيچ كلمه اي نميتونستند خارج كنند؛

حتي نميدونستند چطوري جواب بدن؛ از اونجايي كه هيچ وقت با همچين موقعيتي در برابر امگايي كه پاپ خودشون ميدونستند، روبه رو نشده بودند.

بالاخره امگاي بزرگتر با تلاش در كنترل كردن تن صداش گفت:

+ سوكجين، همين الان از يونگي عذر خواهي كن.

اما پسرك اخمو، دست به سينه به صندلي لم داد و بدون توجه به بردارش شروع به تماشا كردن مناظر بيرون كرد.

جيمين دوباره با تن صداي تهديدآميزي گفت:

+ كيم سوكجين-

اما حرفش قطع شد وقتي دستي روي شانه اش گذاشته شد.
سرش رو از جاده برگردوند و نيم نگاهي به ميتش انداخت.

يونگي سرش رو آروم تكون داد و بدون صدا لب زد:

  عيبي نداره ولش كن

Unwanted Husband/kookjinWhere stories live. Discover now