Unwanted Husband/kookjin

Facing The Unwanted Past

گایز سیصد تایی شدیم😍🥲مرسی از همتون🥺😭
امیدوارم بتونم فیکای بیشتری اپ کنم در آینده🥲😇😇

و راستی عکس بالارو ببینین برای بعدا به درد میخوره😃

+++++++++++

صحنه ای که روبه روش دید، در چرخه ای بی پایان در ذهنش تکرار شد.
انگار این تمام چیزی بود که تا بحال دیده بود و تمام چیزی که قرار بود تا ابد ببینه.

دست هایی گرفته بودنش؛ یک دست نیمه پایین صورتش رو پوشونده بود، یک دست محکم بالاتنش رو اسیر کرده بود، یک دست رون پاش رو چنگ زده بود.

پاهاش برهنه بودن. روی پوست سفید رد های قرمزی خودنمایی میکردن، رد انگشت، رد ناخون، رد خون.

بدنش میلرزید، چشماش نیمه باز بودن، مژه هاش خیس.

و جونگکوک دیگه چیزی ندید.
دیدش قرمز و محو شد.

غرشی راهش رو از گلوش باز کرد، دید که چشم های درشت شده ی دو نفر روش نشستن.
وحشت زده و متعجب.

چهره ی دو نفر تار بودن. انگار هیچ صورتی نداشتن.
اما فرقی نمیکرد، لازم نبود ببینه تا نابود کنه.

و حمله کرد.

میتونست احساس کنه مشت هاش روی بدن هاشون فرود می اومدن، میتونست درد رو احساس کنه؛

میتونست صدا های محو فریادهاشون رو بشنوه.

اما کافی نبود، هیچکدومش کافی نبود.
هنوزم صدای گریه های آروم سوکجین بلندتر بودن.

- چه غلطی داشتین میکردین هاا؟! چههه غلطییی داشتیننن میکردیییین؟!-

از دور داد خودش رو میشنید.
با دو دستش یقه ی یک کدومشون رو چنگ زده بود، و مدام مشت هایی روی صورتش میزد.

خون از صورت پسر جاری شد، دستاش بی حرکت کنار بدنش افتاده بودن.

اما جونگکوک ادامه داد.

ادامه داد تا موقعی که دو نفری خونی و شکسته کف زمین دستشویی افتاده بودن.

کم کم مهی که جلوی چشماش رو گرفته بود، کنار رفت.

صداها بلندتر شدن.

همهمه هایی رو شنید، صداهایی مخلوط شده که دقیقا نمیتونست تشخیصشون بده.

فقط یک چیز در گوشش اکو میکرد.

روشو به سمتش گرفت.
امگا در همون حالت قبلی روی زمین بود، دو دستش جلوی چشمانش رو گرفته بودن.
محافظتی در برابر کابوسی که در چند متریش اتفاق افتاد.

اما حتما شنیده بود، حتما صداهایی که در دیوار های بسته اکو کرده بودن رو شنیده بود.

جونگکوک بی اختیار نگاهش رو به آیینه داد.
قطرات خون روی صورتش پخش شده بود، نه خون خودش.
رگ گردن و پیشونیش برجسته بودن، دور چشماش قرمز.
فرد در آیینه مانند یک ببر زخمی نفس نفس میزد.