The Bet

828 230 113
                                    

- نه نه! بذارین برم تو! همه ی پولام اونجاس! بذارین برم  تو لعنتیا-

با باد سردی که بهش خورد فهمید که الان بیرون بودن.
صدای بلند آژیر در گوشاش پیچید، صدای همهمه جمعیتی که بیرون بار جمع شده بودن.

- جو-جونگکوک..

هنوز در بغل آلفا بود، سرش پنهان در سینش. نمیدونست چرا میخواست صداشو بشنوه، انگار حتی بیشتر از این نیاز داشت مطمئن بشه.

+ من همینجام بیبی.

ارتعاش صدای عمیقش در سینش باعث شد بیشتر بخواد سرشو بهش بچسبونه.

- ب-بریم خونه..

+ میریم خونه، الان میریم.

- در-درد میکنه من-

+ میدونم بیبی..میدونم.

احساس کرد که جونگکوک سرعتش رو بیشتر کرد و سپس جایی ایستاد.

+ تهیونگ..لطفا بگیرش.

دقیق نشنید چی گفته، اما بدنش متوجه شد که دستای دیگه ای گرفتنش و برای لحظه ای در هوا معلق شد.

دیگه در بغل جونگکوک نبود.

گریه ای خش دار بلافاصله از گلوش فرار کرد و دستاش بی اختیار بلند شدن، به دنبال گرمای آشنا.
چرا جونگکوک ترکش کرده بود؟ قرار بود برن خونه.
باهم دیگه.

ناگهان احساس کرد دستی داره گلوش رو فشار میده و نمیتونه نفس بکشه.

- ن-نه نه جونگکوک! کجا-

در بازوهای فردی که الان نگهش داشته بود، دستو پا زد؛ اما اینکار فقط باعث شد درد بیشتری در شکمش پخش بشه و قدرتش رو فقط کمتر کنه.

+ جینی جینی! آروم باش- اون جایی نرفته- همونجاس ببین.

دست بزرگی صورتش رو به سمت راست چرخوند.
سوکجین در حالی که نفس نفس میزد، با پشت دستش اشکاش رو پاک کرد.

پشت جونگکوک رو دید که داشت به سمت ورودی بار میرفت.
به سمت مردی که به زور میخواست از آتش نشان ها عبور کنه.

کلینت.

و-

- آخخخ- تو- تو چه مرگته؟! داری چه غلطی میکنی!؟

جونگکوک مشت دیگه ای به صورت مرد زد و پرتش کرد روی زمین.
بعد از اون چندین بار لگد به بدنش زد. هر کدوم ناله های عمیق و بلند ازش بیرون میکشیدن.
سپس خم شد و یقش رو گرفت.
آلفای تقریبا فلج رو از روی زمین بلند کرد.

سوکجین دید که لبای جونگکوک حرکت کردن، اما از اینجا نمیشنید چی میگفت، اما وقتی در آخر حرفای نامعلومش مشتی به زیر چونه ی کلینت زد، صدای بلند تق مانندی رو شنید.

مرد با صورت غرق خونش، بیهوش روی زمین افتاد.

- فکر میکردم حساب دستاشو برسه...

Unwanted Husband/kookjinWhere stories live. Discover now