┨Chapter 28├ Amaryllis

777 224 165
                                    

" فلش بک "

-تو اینکارو انجام بده اونوقت به پولی که احتیاج داری میرسی.
مرد دستپاچه صندلیشو نزدیکتر کشوند.
-اگه اینکارو انجام بدم اخراجم میکنن و بعد بخاطر تجاوز به حریم شخصی بقیه...ازم شکایت میشه..
هوسوک لبخند کمرنگی زد.
-کی میخواد از این ماجرا بو ببره؟ جز من و تو کسی متوجه نمیشه.

مرد بزاقش رو بلعید.
-میخوای چیکار کنم؟
-چانیول مرد باهوشیه...پس ما هم باید بی نقص عمل کنیم.
مرد مکث کوتاهی کرد.
-تو چه دشمنی با پارک چانیول داری؟
هوسوک با نفرت لب زد:
-تاریک شدن پنج سال از عمرم.

مرد با استرس زیادی که بهش وارد شده بود دونه های عرق رو روی پیشونیش حس میکرد.
-فقط کاری که ازت میخوامو انجام بده بقیه اشو خودم پیش میبرم.
-چیکار کنم؟
هوسوک لبخند شومی زد.

-یه دوربین خیلی کوچیک و هوشمند تو اتاقشون وصل میکنی...جایی که به همه ی اتاق دید داشته باشه و چانیول متوجه وجودش نشه.
-چی؟ واقعا میخوای بخاطر اینکار دستگیرم کنن؟

" پایان فلش بک "

به چشمای باز و لبخند ظریف پسر خیره شد و با لحن آرومی زمزمه کرد:
-برای داشتن این نگاه حاضرم تا ابد تو بند بمونم.
بکهیون ریز خندید و انگشتاشو رو گونه چانیول کشید و نوازشش کرد.
-تو بند من؟
-حاضرم تو آخرین لحظه زندگیم با دیدن چشمای تو از دنیا برم.
-پس خیلی دوست ام داری.

چان دستشو پایین برد و رو بدن برهنه بکهیون کشید.
-مدت کمیه که باهاتم اما انگار تو روح ام حک شدی.
بک به نرمی بین بازوهای چان خزید و اجازه داد انگشتای حریص مرد به باسنش چنگ بزنن.
-قول میدی تا آخر دنیا فقط من تو زندگیت باشم؟
-میخوای با نبودنت نفس هام قطع شن؟

بک لبخند محوی زد و سرشو بین سینه مرد برد.
چان با هیجانی که هر بار از لمس بدن بکهیون به بدنش تزریق میشد پسر رو روی خودش کشید.
بکهیون با زیرکی سینه هاشون رو بهم چسبوند و به باسنش قوس داد تا دستای بزرگ و طمعکار مرد بهتر لمسش کنن.

انگشتای داغ مرد رو فقراتش لغزیدن و جای جای بدن پرستیدنیش رو لمس کردن.
-زیباترین نقاشی خدایی...تو با نهایت ظریف کاری طراحی شدی. خیلی درخشنده ای بکهیون.
-میدونی وقتی صدای کلفتت خمار میشه و با شهوت این کلمات رو بهم میگی تا چه اندازه تحریکم میکنی و قلبمو میلرزونی؟

-درسته...من میخوامت بکهیون، هیچ جای این شهر نیست که بوی تو رو نده...تو این مدت به هر جایی نگاه میکنم تو رو میبینم پس من بدون تو نابود میشم.
بکهیون لبهاشو به گونه مرد چسبوند و کنار گوشش نجوا کرد:
-هیچوقت این آغوش گرم، دستای بزرگ و قلب مهربونت رو از دست نمیدم...من تمام وجودمو به تو دادم پس بدون تو ثانیه ای دووم نمیارم.

سرشو بالا آورد و نگاه خیره و براق جفتشون بهم گره خورد.
بکهیون با اشتیاق خم شد و لبهای منتظرشون رو بهم چسبوند.
بازی لبهاشون با صدا و نفس های بلند اتفاق افتاد و انگشتای باریک بکهیون تو موهای چان فرو رفتن.
چان دستاشو پشت رون پای حساس پسر کشید و چند ضربه آروم به پوست نرمش زد.
-دد...آه...

" Amaryllis "[Complete]Where stories live. Discover now