┨Chapter 29├ Amaryllis

759 221 179
                                    

-اینبار دیگه من نمیرم.
هوسوک یه پاشو رو هم انداخت و پشتشو به مبل تکیه داد.
-فکر نمیکنی وسط راه پا پس بکشی به ضرر خودت تموم میشه؟
-وقتی از اتاق می اومدم بیرون هر جفتشون منو دیدن اگه برای بار دوم گیر بیفتم مطمئنا...

-خیلی خب وقتی برگشتن سئول برو از تو اتاقشون دوربینو بردار.

مرد بزاقش رو بلعید و بی صدا سر تکون داد.
هوسوک پوزخندی به چهره ترسیده اش تحویل داد.
-تو لازم نیست نگران باشی بعد از اینکه دوربینو بهم تحویل دادی پولتو میگیری و پاتو از ماجرا بیرون میکشی.

-باشه
هوسوک امیدوار بود چیزی که میخواست اتفاق بیفته و اونوقت میتونست از ته دل آروم بگیره.

________________________

-چرا بیرون ایستادی؟ بیا داخل
کای پاهای سِر شده اشو به سختی حرکت داد و با چشمای خالی شده از نفرت به بکیونگ نگاه کرد. کیونگسو مردد زمزمه کرد:
-کای درو ببند.

مرد پاشو تو گلفروشی گذاشت و درو پشت سرش بست.
-تو اینجا کار میکنی؟
کیونگ سوال تکراری رو از جانب برادرش شنید و با اخم ریزی نگاهش کرد.

-آره، بعد از تموم شدن دانشگام...خب داستانش طولانیه، خودم خواستم اینجا کار کنم.
بکیونگ لبهاشو رو هم فشرد و سری تکون داد.
کیونگسو بیخیال برادرش شد و با اخم مشکوکی به جونگین خیره شد که هیچ حرفی نمیزد و تمام مدت دستاش مشت بودن.

قدمهاشو کوتاه و بی صدا طرف جونگین برداشت و تو چشماش لبخند کمرنگی زد.
با صدای ضعیفی زمزمه کرد:
-چیزی ناراحتت کرده؟

کای متوجه بود که چطور ضایع و بی پروا رفتار کرده پس نفس عمیقی به ریه هاش فرستاد و خودشو جمع و جور کرد.
-حالت چطوره؟

محکم و کوتاه از بکیونگ پرسید و با لبخند به کیونگ نگاه کرد و سرشو نزدیک برد و کنار گوشش زمزمه کرد:
-چیزی نشده، دیگه نمیخوام کسی رو از دست بدم، از جایی که تو قلبم داری تکون نخور.
نیم نگاهی به چشمای گرم کیونگ انداخت و از کنارش گذشت و مقابل بکیونگ ایستاد.

-خوشحالم برگشتی...بشین برات نسکافه میارم.
-ممنونم
کوتاه جواب داد و رو صندلی ای که متعلق به کیونگسو بود نشست.
-اوه کای تو هم میدونی برادرم نسکافه دوست داره؟
جونگین تکخند بی صدایی زد.
بکیونگ نگاهشو تو مغازه چرخوند.
-تو صداش میکنی کای؟

کیونگسو لبهاشو تو دهنش برد. مسلما برادرش میدونست از اون مرد کوچکتره و باید با احترام خطابش کنه.

-خودم ازش خواستم باهام راحت باشه...تو این مدت کیونگسو یه دستیار عالی برام بوده.
ماگ حاوی نسکافه رو طرف بکیونگ گرفت و مطمئن شد کیونگسو یه لبخند عمیق به لبهاش نشونده.
-داداش کی برگشتی؟

-چند ساعتی میشه...تو خونه منتظر موندم تا بیای ببینمت اما مامان میگفت میری سرکار، منم تصمیم گرفتم به..دو...دوستم سر بزنم که اینجا دیدمت.
کای شاهد تپق زدن بکیونگ بود اما هیچ واکنشی نشون نداد و کنار کیونگسو با باسنش به میز تکیه داد.

" Amaryllis "[Complete]Where stories live. Discover now