┨Chapter 33├ Amaryllis

834 222 158
                                    

با اینکه کیونگسو رو به زور با خودش آورده بود همچنان شاهد رفتار سرد و خاموشش بود.
تنها کاری که انجام داد گرفتن یه ظرف و پر کردن آب بود. با لبخند پیاز آماریلیس رو توی ظرف آب گذاشت و نفس راحتی بابت سالم بودن گل کشید.
کای با شونه های افتاده کنارش روی تخت نشست.
کیونگسو پشت بهش دراز کشیده بود و خیلی زود چشماش رو بست.

تنها چراغ روشن، نور کوچیک آباژور بود. با این حال میتونست نیمرخ پسر رو ببینه.
-خوابیدی؟
صدای نفس عمیق کیونگسو در کنار سکوتی که به کای تحوبل داده بود نشون دهنده هشیاریش بود.
-هنوز قهری؟
جونگین لبخند کمرنگی زد و ادامه داد:
-میخواستم بهت بگم، چند بار تلاش کردم تا متوجه‌ات کنم کسی که قبلا باهاش بود بکیونگ بوده. اما هر بار یه اتفاقی پیش اومد و نشد کامل توضیح بدم.

کیونگ به آرومی پلک هاش رو باز کرد اما همچنان سکوت رو ترجیح میداد.
-تو دانشگاه دیدمش...آدم آرومی بود و همیشه خونسرد رفتار میکرد. کم کم داشت ازش خوش ام می اومد دلم میخواست یه بار شانس ام رو امتحان کنم پس بعد از یه سال که شناختمش و صمیمیتمون بیشتر شد شجاعتش رو به دست آوردم.
کیونگسو دستاش رو جلوی سینه اش گره زد.
جونگین نگاهش رو از نیمرخ پسر گرفت و به تاریکی مقابلش داد.

-یه روز بالاخره بهش گفتم. شبیه فیلم ها نشد اما بعد از یه مدتی بکیونگ‌ قبول کرد. کم کم رابطه امون عمیق شد و من عاشقش شدم. میدونستم اون هم دوست ام داره اما عشق من وسیع تر بود چون من خلا احساسیم رو با بکیونگ پر کرده بودم و تنهایی هام رو با اون میگذروندم. در نهایت شد بخش ارزشمند زندگی یه پسر که نمیدونست خانواده اصلیش کجان و چرا رهاش کردن.
کای سرش رو خم کرد.

-ولی من براش اینطور نبودم شاید هم بکیونگ نمیتونست احساساتش رو مثل من بیان کنه...به هر حال اون رفت. و رابطه امون رو بخاطر اهدافش تموم کرد...تو پیدات شد و فهمیدم برادر کوچکترشی.
کیونگسو لبش رو گزید و منتظر ادامه حرف های مرد شد.
جونگین بزاقش رو بلعید و لبخند کوچیکی زد.

-اولش قبولت کردم چون امیدوار بودم روزی بکیونگ بخاطرت به گلفروشی بیاد. نمیدونستم ممکنه عاشقت بشم. نمیدونستم ممکنه روزی این نزدیکی ها باعث سوء تفاهم بشه. من هرگز با قصد انتقام بخاطر احساسات زخمیم با قلب تو بازی نکردم بلکه خودمم در عشقت سهیم شدم.
جونگین امیدوار بود کیونگسو بالاخره حرفی بزنه اما انگار قصد هم صحبتی باهاش رو نداشت.

-من، درسته مردد بودم و نمیدونستم باید چیکار کنم. اما حالا فهمیدم قلبم کنار تو حالش خوبه، کنار تو خوشحالِ، کنار تو هیچ کم و کاستی نداره. فهمیدم دوست دارم.
با سکوت دائمی کیونگسو، آه خفه ای کشید و لبش رو تو دهنش برد. کنارش دراز کشید و زیر پتو رفت.
به پهلو چرخید و به موهای کوتاه پسر نگاه کرد.
مردد دستش رو بالا برد و دور پهلوش انداخت. با دلتنگی بدن هاشو رو بهم چفت کرد.
نفس عمیقی کشید و رو پشت گردنش بوسه لطیفی نشوند.

" Amaryllis "[Complete]Where stories live. Discover now