p1

2.3K 242 10
                                    

عمارت اصلی_9:40 شب

صدای فریادهایشان مثل همیشه بالا رفت.پیشخدمت ها خودرا به نشنیدن زده و مشغول کارهایشان بودند.

+دهنتو ببند!

کت چرمش را برداشت و در را باز کرد
قبل ازینکه  خارج شود دستش گرفته شد.
جیمین در تقلا بود برای منصرف کردنش اما صدای بلندش که در عمارت طنین انداز میشد و بلافاصله‌ سریع از پله ها بدنبال جونگکوک پایین میرفت
لرزان و خشمگین بود

_من دهنمو ببندم؟من؟مثله اینکه یادت رفته خودت یه رقاص بودی برای در اوردن غذای شبت زیر خواب بقیه
میشدی!کی تورو ازون.....

دست بالا آمده جونگکوک را بین راه و در نزدیکی صورتش گرفت

رگ پیشانی اش از خشم برامده شده بود

+کیو میخواستی بزنی؟ کسی که ازون گه دونی درت اورد؟

دستش را رها کرد.هردو با چشمانی سرخ شده و رگهای برآمده با نگاههایشان در جدال بودند.

+کی بهت گفت اینکارو کنی!

مهلت نداد جوابش را بدهد از پله ها پایین رفت و خارج شد.پسر که هنوز در شک حرفش مانده بود، به خود امد و دنبالش دوید

+صبر کن.....جونگ کوک ...لطفا امشب مهمون داریم
نرو....جونگکوک.....لعنتی!

همانجا روی زمین نشست و سیگارش را روشن کرد.به دختر کم سن و سالی که نگاهش میکرد چشم دوخت
به اندازه کافی عصبانی بود

+تو به چی نگاه میکنی؟ گمشو سر کارت!

لعنت بهت پسره احمق.....لعنت به منکه از تو احمقترم!

TOKYO.Where stories live. Discover now