p11

669 112 1
                                    

صدای خنده اش از طبقه پایین شنیده میشد،معلوم نیست اینبار با کدام یک از خدمتکار ها گرم گرفته بود

+خودش اومد شما میتونید برید.

مرد که فهمید اوضاع مناسب نیست از جایش برخواست

_پس به امید دیدار!

جونگکوک که روی مبل ولو شده بود با دیدن مرد درشت هیکل و اشنا با خنده صدایش بالا رفت

_هی،او یوجین! چخبرا پیرمرد چاق؟!

عمارت در بهت و سکوت فرو رفت، خدمتکاری که تا قبل از ان جونگکوک با او لاس میزد،خنده اش محو شد و سرش را گرم کار کرد

مرد که از شنیدن این حرف متعجب و سرخ شده بود به جیمینی نگاه کرد که با سرعت از پله ها پایین می آمد تا این گند را جمع کند

+فعلا پارک!

_ بابت اون متاسفم!

روکرد سمت جونگکوگ که صورتش را دود پوشانده بود

پایش را به پایه مبل کوبوند

_چه مرگته تو؟مشکلت چیه؟

+سلام جناب پارک!

رول سیگار رااز بین لبهایش کشید و بود کرد با اخم گفت

_ماری جوانا....؟ کی اینو بهت داده؟!

جونگکوک سرش را بالا اورد و نگاهش کرد

+هرکی که اشاره کنم!

_چی میشه یه شب محض رضای خدا مثل ادم بیای سرکار؟ میدونی که من وقت نمیکنم!

خم شد و تنش را بوکشید،چهره اش درهم رفت

+بوی گند میدی!

دستش را کشید و بزور از پله ها بالا رفتند
داخل وان نشاندش و اب سرد را روی سرش ریخت

جونگکوک بی تفاوت چشمهایش را بسته بود .
  وقتی پیراهنش را دراورد.جیمین هیکی های روی گردن و سینه هایش را دید اما سعی کرد اهمیتی ندهد
دستش بی اختیار سرخورد سمت تتوهای روی شکمش

+من اینارو با دستای خودم تتو کردم و حالا اون پسره هرشب لمسشون میکنه......

صدای خمار و بی رمق کوک بلند شد

_امروز نزدیک بود بخاطر تویه لعنتی یه اتفاق بد بیفته

+چی؟

_نزدیک بود ازهم جدا بشیم،ولی نذاشتم!

+اوکی.

_اخه من عاشقشم!

+خیل خب دیگه دهنتو ببند بلند شو!

حالا دیگر مست نبود که بگوید مستی فردا هیچی یادت نمیاد!

حالا هوشیار بود....هوشیار هوشیار....
می‌دانست چه میکند ان کلمات با قلب مرد مقابلش!

TOKYO.Where stories live. Discover now