+یه جنازه، قتل بوده،حوالی رود هان
_رود هان......چرا اونجا؟!
+نمیدونم
_چشماشم دراوردن.!
+پس.....
_اره کار خودشه....کلاغ! کی به غیر از یه کلاغ عاشق گرفتن چشمای قربانیاش به عنوان هدیه اس؟!
______€€€€€____€€€€_______________
تا تهیونگ در اشپزخانه مشغول بود جونگکوک به اطراف سرک میکشید
+چرا منو زیاد نمیاری خونت؟
_این هفتمین باریه که اومدی اینجا! تازه به نظرم کوچیک و محقره.
+چرند نگو، حداقل ازون عمارت لعنت شده بهتره !
تهیونگ خندید،خودش هم نمیدانست برای چی...
کنارش روی مبل نشست و زل زد به چشمهایش ، جونگکوک بزور جلوي خودش را گرفته بود که نخندد
+چرا هروقت جدی نگات میکنم میخندی؟
_چرا فکر میکنی من میخندم؟!
+معلومه داری منفجر میشی،صورتت کبود شد جلوي خودتو گرفتی!
_لعنتی.
خواست سیگار را بین لبهایش بگذارد اما تهیونگ جلویش را گرفت
+یه امشب نه.
_مگه امشب چه خبره؟
+هیچی نیست فقط میخوام....یه امشب نه دودی باشه نه الکلی میخوام....
_باشه.
موهای عرق کرده و چسبیده به پیشانی اش را کنار زد
+دوست دارم تهیونگ!
تهیونگ بیحال چشمانش را بست و زمزمه کرد
_منم همینطور.....
((گلای تو خونه، ووت بدین، ممنون💜))
YOU ARE READING
TOKYO.
Fanfiction_من میدونم که اونشب کجا بودی! من میدونم که دوستم داری! +دوست ندارم،دیگه نه! _داری دروغ میگی چون دلت میخواد که دروغ بگی! +میتونم ازت یه درخواستی بکنم؟ _اره بگو. +لطفا دهنتو ببند! ((فیک های بیشتر توی اک))