p16

645 108 1
                                    

+یه جنازه، قتل بوده،حوالی رود هان

_رود هان......چرا اونجا؟!

+نمیدونم

_چشماشم دراوردن.!

+پس.....

_اره کار خودشه....کلاغ! کی به غیر از یه کلاغ عاشق گرفتن چشمای قربانیاش به عنوان هدیه اس؟!

______€€€€€____€€€€_______________

تا تهیونگ در اشپزخانه مشغول بود جونگکوک به  اطراف سرک میکشید

+چرا منو زیاد نمیاری خونت؟

_این هفتمین باریه که اومدی اینجا! تازه به نظرم کوچیک و محقره.

+چرند نگو،  حداقل ازون عمارت لعنت شده بهتره !

تهیونگ خندید،خودش هم نمی‌دانست برای چی...

کنارش روی مبل نشست و زل زد به چشمهایش ، جونگکوک بزور جلوي خودش را گرفته بود که نخندد

+چرا هروقت  جدی نگات میکنم میخندی؟

_چرا فکر میکنی من میخندم؟!

+معلومه داری منفجر میشی،صورتت کبود شد جلوي خودتو گرفتی!

_لعنتی.

خواست سیگار را بین لبهایش بگذارد اما تهیونگ جلویش را گرفت

+یه امشب نه.

_مگه امشب چه خبره؟

+هیچی نیست فقط می‌خوام....یه امشب نه دودی باشه نه الکلی می‌خوام....

_باشه.

موهای عرق کرده و چسبیده به پیشانی اش را کنار زد

+دوست دارم تهیونگ!

تهیونگ بیحال چشمانش را بست و زمزمه کرد

_منم همینطور.....


((گلای تو خونه، ووت بدین،  ممنون💜))

TOKYO.Where stories live. Discover now