p15

638 109 0
                                    

اخرین بار خودرا در اینه نگاه کرد،دستی به موهای مشکی رنگش کشید و ازاتاق خارج شد.
نگاهی به لباس ها و صورت خونی جونگکوک انداخت و گفت

+زیادی طولش دادی!

_داشتم لذت می‌بردم.

+برو سریع اوضاعتو  درست کن.

_نگفتی کی هست.؟

+میفهمی.

بی خیال روی مبل نشسته بود

+بیا جلو در.

_واسه چی؟

+دهنتو ببند بیا اینجا!

_مگه کی هست حالا؟!

+الان میاد میبینیش.

جونگکوک مشکوک از جایش برخواست و کنار جیمین ایستاد

در باز شد و جونگکوک با دیدن مهمانشان از شدت خشم ابروهایش درهم رفت و رگ پیشانی اش پیدا شد
پیرمردی عصا بدست که موهای سفید و کم پشتش را بسته بود و با لبخندی ترسناک و منزجر کننده

+جونگکوک.....عزیزم!

جئون لحظه ای مکث کرد،نگاه متعجب جیمین سمتش چرخید اما اینبار باید تسلیم میشد

_سلام پدر.!

قوری را برداشت و قهوه را داخل فنجان ها ریخت، سپس صدای گرامافون را قطع کرد .سینی را جلوی مرد سالخورده گرفت

+ممنونم ازت!

جونگکوک به جیمین اهمیت نداد شاید هم اورا ندید انقدر که غرق در افکار خود شده بود.

+مدت زیادی میگذره از ملاقاتمون!

_بله متاسفانه من این روزها مشغله های زیادی دارم

+اشکالی نداره. به هرحال توهم برای خودت کارو زندگی داری!

اتاق غیر قابل تنفس شده بود،اینرا میشد از موذب نشستن جیمین و عرقهای روی شقیقه جونگکوک فهمید

+شنیدم از کاری که قراره انجام بدین،کمی خطرناک بنظر میرسه! مگه نه جئون؟

کوک که حالا به خودش امده بودبا این حرف ابروهایش بالا پرید و با لبخندی مزخرف رو کرد سمت جیمین

_متاسفم اما من در جریانش نیستم!

+قرار بود امشب بهت بگم.

×مراقب خودتون باشین عزیزانم،شما بچه های منید!

با این حرف دستهای جونگکوک بیش از قبل در هم فشرده بود،انگار درحال انفجار بود.فقط به یک جرقه احتیاج بود......یک کلمه کوچک!

TOKYO.Where stories live. Discover now