((محله انسان،7سال قبل))
پاهایش که در هوا آويزان بود تاب میخوردن.در یک دستش شیشه الکل و دست دیگرش فیلتر نیم سوخته سیگار ،چشم دوخته بود به ماهی که پشت ابرها قایم شده بود.
+واقعا میکشتت!
_ولی تو نزاشتی.
+اخه کدوم احمقی میره سراغ دختره سالیوان و بهش شیشه ناخالص میده؟!!
_من!
+حالا میخوای چیکار کنی؟
_هیچی،همونطور که گفت، میام پیشِ تو و کار یاد میگیرم.
سرش را پایین اورد و چشم دوخت به مرد طاسی که رد میشد، لبخندی شيطاني روی لبهایش نشست و چشمانش برق زد، دهانش را جمع و بزاقش را تف کرد روی سر مرد.
مرد بی خبر از همه جا با چشمانی گرد سرش را بالا اورد .
سرجایش برگشت و بلند بلند خندید.+احمق کچل!
پکی به سیگارش زد.
+پارک جیمین!
_جئون جونگکوک!
+میدونم چیزی که قراره بشنوی رو باور نمیکنی خود منم باور نمیکنم اما.........اما فکر کنم عاشقت شدم!
جیمین بطری را سرکشید و مایع سرازیر شده را از دور دهانش پاک کرد.
_دهنتو ببند!
+خیلیم عاشقت شدم،بدجور!
_الان مستی ،فردا هيچکدوم ازینارو حتی یادتم نمیاد!
+نه!واقعا میگم، باور کن.....حتی اگر پروانه ها اپریل بیان و اکتبر برن من بازم عاشقت میمونم!
یکدفعه برخواست لاله گوش پسر مقابلش را به دندان گرفت و زمزمه کرد
+الان ديگه مال منه،تا آخر عمرت!
چشم دوخته بودند به ماهی که حالا درست و بدون خجالت خودرا نمایان کرده بود.......
چقدر دور و تار بنظر می امد ان خاطرات!
YOU ARE READING
TOKYO.
Fanfiction_من میدونم که اونشب کجا بودی! من میدونم که دوستم داری! +دوست ندارم،دیگه نه! _داری دروغ میگی چون دلت میخواد که دروغ بگی! +میتونم ازت یه درخواستی بکنم؟ _اره بگو. +لطفا دهنتو ببند! ((فیک های بیشتر توی اک))