+سلام
_سلام،دیر اومدی فکر کردم دیگه نمیای.
+شوخی میکنی؟!مگه میشه نیام.
رو کرد سمت بارمن و با اخم و صدایی که در ان هیاهو تبدیل به فریاد شده بود گفت
+این دیگه چه کوفتیه؟چرا توش یخ داره؟!
_معذرت میخوام الان درستش میکنم.
وقتی سرش سمت تهیونگ چرخید اخمهایش تبدیل به لبخند شد
+خوشگل شدی!
تهیونگ لبخندی زورکی زد
_الکی حرف نزن.
+نه واقعا میگم!موهات....رنگ موهاتو عوض کردی؟
_اره
+بهت میاد....دوسشون دارم.
دستش را میان موهای تهیونگ برد و خندید
_ممنون....توهم تغییر کردی
+حتما شکسته تر شدم!
_بخاطر اون پسره؟
+منظورت جیمینه؟.....اره......لعنتی.
تهیونگ منتظر ماند تا جونگکوک لیوان را پایین اورد
صاف نشست و جدی نگاهش کرد_جونگکوک
سوی نگاهش دختران و پسرانی نیمه عریانی بود که مستانه میرقصیدند
+هوم؟
_منو نگاه کن!
سیگار را از جیب کتش دراورد و اتش زد
+بله؟
_نخند جدی ام
+من نمیخندم!
_اوکی گوش کن،یراست میرم سر اصل مطلب....ببین، ما نمیتونیم باهم باشیم.
تهیونگ ساکت ماند تا واکنش جونگکوک را ببیند اما هیچ نبود جز بالا بردن پیک پنجم و سرخی چشمان خیره اش از دود
دستش را جلوی صورتش تکان داد
+جونگکوک!.....حواست کجاست....
_حواسم همینجاس....گفتی باید ازهم جدا بشیم.
+خب....
_واسه چی؟ کاری کردم؟بدون اجازه باهات سکس داشتم؟سرت داد زدم،بی توجهی کردم....
+نه گوش کن....تو خوبی خیلی خوبی فقط.....اون پسر، اون چه گناهی کرده؟من نمیخوام اون ادم مزخرفی باشم که میاد وسط زندگي خوب شما!
_مزخرف نگو! خودتم میدونی که رابطمون چه گوهیه.
YOU ARE READING
TOKYO.
Fanfiction_من میدونم که اونشب کجا بودی! من میدونم که دوستم داری! +دوست ندارم،دیگه نه! _داری دروغ میگی چون دلت میخواد که دروغ بگی! +میتونم ازت یه درخواستی بکنم؟ _اره بگو. +لطفا دهنتو ببند! ((فیک های بیشتر توی اک))