p14

633 109 0
                                    

برخواست و روی تخت سرجایش نشست. دکتر رفت پشت میزش نشست.

+خب.....چیه؟مشکل کجاست؟

دکتر عکس را روبروی نور گرفت و با دقت نگاهش کرد.
جیمین کتش را برداشت،با احتیاط قدم برمیداشت مقابل دکتر که عینکش را روی میز میگذاشت نشست

_پارک جیمین.........

______________________________

+نشنیدم یبار دیگه بگو اسمت چیه؟!

پسرک نیمه جان بریده بریده نفس میکشید گفت

_دیگو......دیگو.....اسمیت....

جونگکوک چهره اش متفکر درهم رفت

+چه اسم مزخرفی! کجایی میشی؟

_اس....اسپانیا....

+حالا چرا اومدی اینجا؟ نمی‌دونستی اینجا چه جهنمیه؟ اسپانیا رو دوس دارم.....ولی هیچکدوم از ادماش به اندازه تو زشت نیستن! درست نمیگم؟

_بله....بله درست میگین!

جونگکوک چاقوی روی میز را برداشت ارام ارام به طرف پسر رفت که دستانش با زنجیر از سقف ایزان بود

_لطفا.....لطفا....خواهش میکنم

+میدونی من کیم؟

_بله....بله اقای پارک همسر اقای پارک....

+نه! من اقای جئونم....همسر اون لعنتیم نیستم.... بدجور گند زدی پسر!

+متاسفم.....اشتباه کردم....متاسفم.....

_بعضی اشتباها قابل جبران نیست!

صدای فریاد منزجر کننده اش اتاق را مسموم تر از قبل کرده بود وقتی زبانش بریده میشد.انگار جئون علاقه به نقاشی داشت!طرح میکشید با چاقو روی بدن نحیف پسر.....

از محوطه‌ که ردمیشد ردپای خونی اش برجای میماند.
چقدر شبیه بود ان لحظات به مردی که از نفرت داشت
خودش هم می‌دانست؟

TOKYO.Where stories live. Discover now