آخرين مهمان هم با لبخند خارج شد،پیشخدمت ها مشغول سرو سامان دادن کارها بودند،خسته کتش را دراورد و خودرا روی مبل انداخت،سیگاری از پاکت بیرون اورد و بین لبهایش گذاشت،چشم دوخته بود به لوستر بزرگ بالای سرش.
در باز شد،بلخره آمد! مثل همیشه داد و فریادش بر سر خدمتکارها بلند شد.پسرک معتادِ عزیزش
+یه لیوان اب برام بیار!
لنگ میزد و چشمانش پیدا بود از دود سرخ شده.
_زود اومدی!
حتی نگاهش هم نکرد از کنارش گذشتو پله هارا بالا رفت.
+واسه چی نبودی؟
_باید برات توضیح بدم؟
+تا وقتی اینجا تو خونه منی ،آره!
نیشخندی به تمسخر زد
_پس میرم!
+برو گمشو!همین امشب برو!
لباسهایش را که عوض کرد،به سمت تخت رفت و بالشت و پتویش را برداشت.
+داری چه غلطی میکنی؟
_میرم اونیکی اتاق!
+حرف بیخود نزن، همینجا بخواب!
_بخوابم که تا خود صبح،رو مخم رژه بری!؟
+دهنتو ببند!امشب کجا بودی؟
_رفتم یکم قدم زدم.
+اها اونوقت خیلی یهویی سر از گی بار درآوردی!
_ تو که خودت همه چیز رو میدونی! واسه چی میپرسی؟
+حق نداری بری اونیکی اتاق.
_تو واسه من تعیین نمیکنی که......
+مثل اینکه یادت رفته من از مرگ نجاتت دادم!
_کی گفت نجاتم بدی!؟
خودرا روی تخت کنار جیمین انداخت.
+میدونم که هنوز عاشقمی!
_لطفا دهنتو ببند!
به چهره عرق کرده و خسته اش نگاه کرد......چقدر در نگاهش لبریز بود دوست داشتنش...... چقدر دور بود
زیر لب زمزمه هایش به گوش دیوار های مشکی رنگ میرسید+جئون جونگکوکِ من!....
KAMU SEDANG MEMBACA
TOKYO.
Fiksi Penggemar_من میدونم که اونشب کجا بودی! من میدونم که دوستم داری! +دوست ندارم،دیگه نه! _داری دروغ میگی چون دلت میخواد که دروغ بگی! +میتونم ازت یه درخواستی بکنم؟ _اره بگو. +لطفا دهنتو ببند! ((فیک های بیشتر توی اک))