last part...

1.3K 173 34
                                    

از همان ابتدا قبل از سوار شدن متوجه دو ماشین سیاه رنگ شد.ماشین به سرعت در حرکت بود.
جیمین مدام سرفه میکرد. چشمهایش بسته بود اما متوجه سرعت زیادشان میشد دست گذاشت روی دستهای قفل شده به فرمون جونگکوک

+اروم تر برو...مگه کسی افتاده دنبالت؟!

_اره دوتا ماشین از دم هتل

یکدفعه چشمهای جیمین باز شد و ابروهایش درهم رفت.خونریزی بینی اش تمام نمیشد و پشت سرهم دستمال استفاده میکرد

+یادت میاد گفته بودی دوست داری بری توکیو؟

_اره دوس دارم همه جاشو ببینم!

______________________

((چهار سال قبل))

+یادته یبار بهت گفتم اگر یروز بیاد که دیگه دوست نداشتم اونروز حتما مردم؟

_اره فقط لطفا دوباره شروع نکن.....

+نه دروغ گفتم....چون من یه دلیل دارم برای زندگی ...اگر بخوام بمیرم نباید اون دلیل باشه! اون تویی اگر بخوام بمیرم اول تورو میکشم بعد میمیرم!

_خوبه....فقط با چی میکشیم؟

+با چاقو!

_نه تفنگ بهتره،....مستقیم شلیک کن به سرم....از درد خوشم نمیاد....

+باشه.

دستهای همیشه سردش را گرفت و نگاهش کرد

_تو چرا همیشه دستات سرده؟

+چون تو نمیگیریشون؟

_پارک جیمین!.

______________________

جونگکوک اب دهانش را به سختی قورت داد

+بریم پل رینبو؟!

_الان تو این وضعیت شوخیت گرفته؟!

حواسش بود که فاصله شان با ان ماشین ها مدام کمتر میشود .
پایش را تا ته روی گاز فشار داد ،جیمین محکم چسبید به صندلی صدای بوق ماشینها بلند شد.
به مقصدش که رسید زد روی ترمز و بلافاصله از ماشین پیاده شد. دست جیمین را گرفت و با خود تا لبه پل کشاند .

+داری چیکار میکنی؟دیوونه شدی؟

_اگر دیوونه نبودم که باتو نمیموندم!

جیمین با ترس نگاهی به پایین پایش انداخت رودخانه عمیق انگار انتظارش را میکشید.
ماشین ها ایستادند. چشم جونگکوک به تهیونگ افتاد که اسلحه را به سمتشان نشانه رفته بود.
با دستش محکم میله را گرفته بود و در دست دیگرش اسلحه بود .تمام پلیس ها به سمت انها نشانه رفته بودند.
جونگکوگ خندید اما این برای جیمین ترسیده با ان اوضاع حالش قابل درک نبود.......
روکرد سمت جیمین

+قشنگه مگه نه؟

_اره خیلی قشنگه....!

روکرد سمت مامورهای پلیس، اسلحه اش را بالا اورد و ناامیدانه فریاد زد.

+اگر نرین هر جفتمونو میکشم

صدای یکی از انها بلند شد

_تو اینکارو نمیکنی جئون جونگکوک!

نفسش بالا نمی امد به اجبار دهانش را باز کرد و چشم دوخت به مردمکای تیره و لرزان جیمین بلکه کمی ارامش کند

+دوست دارم پارک جیمین!

_یکم دیره جئون...

انگار داشت دست و پا میزد برای یافتن زره ای نور ،زره ای امید،زره ای وقت برای جبران تمام لبخندها و شادیهای از دست رفته،اما دیر بود.....
ترسیده بود؟نه....هیچکدام نترسیده بودند...تنها بغض بود که گلویش را میفشرد....
رو کرد سمت جیمین که قطرات اشک روی گونه های رنگ پریده اش میدرخشیدند
اشکهایش را پاک کرد
+گریه نکن.....

به پشت سرش نگاهی انداخت حالا تمام پلیس های منطقه اسلحه بدست نشانه شان رفته بودنو.زن خبرنگار روبه دوربین درباره انها صحبت میکرد . تصویرشان روی برجهای بلند دیده میشد.
زورکی لبخند زد

+دیدی بلخره روی ساختمونای توکیو نشونت دادن؟

اسلحه را بالا اورد اب دهانش را بلعید بلکه بغض لعنتی را سرکوب کند

+جیمین....

سرش را بالا اورد و چشمهایشان با یکدیگر تلاقي کرد،میگشت در چشمانش خاطرات شیرین را.صورت یخ زده اش را نوازش کرد اسلحه را روی پیشانی اش گذاشت

_شاید.....شاید هنوزم راه دیگه ای باشه.!

+نه برای ما! نمیخوام دلیلی واسه موندن تو این دنیا داشته باشم...مجبورم.... !

نتوانست دوام بیاورد و بغضش ترکید

+لطفا چشماتو ببند

_نه،میخوام تا اخرین لحظه تورو ببینم!

+لطفا!

+نه....اینبار به حرفت گوش نمیدم!

چقدر سخت بود ان لحظات

جیمین با چشمانی سرخ شده زل زده بود به او .دستانش میلرزید

صدای پلیس بلند شد

×جئون جونگکوگ کار احمقانه نکن بیاین پایین!

+این دنیا تموم نمیشه!

و شلیک کرد....خون از بین ابروهای جیمین جاری شد

مقابل دیدگانش به سمت رودخانه سقوط کرد چشمانش هنوز باز بود ....ان چشمانی که انگار زمانی تمام دنیایش بودند....تمام شد دلیل زندگی اش حالا در دل عمق ان رودخانه بود

اخرین بار نگاه کرد به تهیونگ که با دهانی باز تماشایش میکرد اشکهایش هنوز میبارید
اسلحه را داخل دهانش گذاشت و چشمانش را بست
تمام شد.....هردو به یکدیگر رسیدند....غرق شده میان اعماق اب......
پروانه ها پرواز کردند....
.
.
.
.
.
به سمتش چرخید و در اغوشش گرفت

+بیا اگر قرار شد یروز بمیریم .....باهم بمیریم! من بدون تو نمیتونم.....

_دهنتو ببند جئون جونگکوک.....ما قرار نیست بمیریم!

+چرا ....میمیریم! همونطوری که تو چشمای هم زل زدیم میمیریم!

_________________________

((سلام،حالتون چطوره...خب
من یه فیک دیگه هم نوشتم، که اگ دوست داشته باشید میتونید برید توی اک و بخونیدش....
امیدوارم همیشه خوشحال باشید ممنون بابت همراهیتون💙💜))

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Apr 13, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

TOKYO.Where stories live. Discover now