p18

690 117 0
                                    

همه چیز اماده بود.....اسلحه ها...افراد...افکار...جیمین...
همه چیز به جز جئون جونگکوک!
اون لعنتی مثل همیشه دیر کرده بود.جیمین کلافه و عصبی قدم میزد،افرادش کم کم از انتظار خسته شده بودند
عادت کرده بود به دیر کردنهایش اما اینبار فرق می‌کرد
صدای قدمهایش از دور شنیده شد،اهسته و ارام قدم برمیداشت جلویش ایستاد
چهره جیمین از بوی بدش درهم رفت

+نمیدونستی امروز کار داریم؟تا خرخره کوفت کردی؟

جونگکوک تنها نگاهش میکرد، انگار حالا دیگر تسلیم شده بود.
اسلحه اش را داد و به راه افتاد.
دوربین های مداربسته روی دیوار ها و نگهبانان انگار مقابل کاخ ابی ایستاده بودند ‌
جیمین جلو رفت و ظاهرش را مرتب کرد روبروی سرباز جدی ایستاد و لبخندی زد.

+با وزیر جانگ قرار ملاقات داشتم.

_اسمتون؟

+اسمم.....

به ثانیه نکشید که نگهبان روی زمین افتاد،نگاهی به اطراف انداخت، سرباز دیگری که از سروصدا مشکوک شده بود به سمتش امد و او هم کنار دیگری روی زمین افتاد .
دوربین هارا نشانه گرفت و شلیک کرد. با دست اشاره کرد تا بقیه هم را بیفتند. در را باز کرد و وارد محوطه شد.
نگاهی به اطراف انداخت ،خبری نبود....!
جونگکوک از دور نظاره اش میکرد که چقدر در کارش حرفه ای بود، میدانست که تیرش خطا نمیرود.
محتاطانه به سمت ساختمان قدم برداشت به محض پا گذاشتن روی پله،صدای شلیک بلند شد و این اعلام اغاز درگیری بود.
نگاهی به پشت سرش انداخت بقیه افرادش درگیر بودند .او و پشت سرش جونگکوک وارد ساختمان شدند .مردان کت و شلوار پوش یکی یکی به سمتشان حمله ور شدند. بازو و رون پای جئون اسیب دید وقتی از پاکسازی کامل طبقه مطمئن شدند از پله ها بالا رفتند

+برنمیگردیم خونه،یراست میریم فرودگاه....

_برای چی؟

+برای اینکه...

با حمله ور شدن مردی درشت هیکل حرفش نیمه تمام ماند ظاهرا بادیگارد شخصی اش بود  چون بعد از او دیگر شخصی داخل ان طبقه نبود. اهسته و بی صدا به سمت اخرین در راهرو قدم برداشتند . با ضرب پا،  در را باز کردند و اسلحه را به سمت مرد شکم گنده و ترسیده مقابلشان نشانه رفتند.

+سلام اقای جانگ هیچائه!

_شماها دیگه کی هستین؟ میدونین اونو به سمت کی نشون رفتین؟

+مگه فرقیم میکنه؟!

جیمین به سمتش قدم تیز کردو جونگکوک مراقب بیرون اتاق بود. لب تاب روی میز را برداشت و فلش متصل به انرا و خارج کرد

+داری چه غلطی میکنی؟

_هی هی! حواست باشه...برو عقب!

اسلحع را روی شقیقه اش گذاشت حسگر را برداشت انگشت مرد وحشتزده را را روی ان قرار داد و دری مخفی باز شد

جونگکوک از تعجب سوتی زد.

+لعنتی..چقدر شمش!

جیمین مرد را به سمت جونگکوگ هل داد تا حواسش به او باشد خودش داخل اتاقک شدو کوله پشتی را پر از شمش کرد .زمان زیادی را طلف کرده بود
جیمین به سمت مرد رفت

+ماباید از مرز خارج بشیم همین امشب و اگر نتونیم، این فلشو وصل میکنم تا کل گه کاریای دولت تو اینترنت پخش بشه. میدونی که منظورم گه کاریای خودتم هست.کاری میکنم دیگه حتی نتونی بخاطر دسشویی از اتاقت بیای بیرون، همینجا تو شلوارت برینی!

_خیل خب خیل خب!

جیمین ماشین رو به سرعت میروند و مدام از اینه به پشت سرش نگاه میکرد

+چه مرگت شده؟ چرا نمیگی داری چیکار میکنی؟ چرا نباید بریم خونه...

_چون اون کیم تهیونگ لعنتی پلیسه! چون ممکنه حالا دنبالمون باشن!

جونگکوک دهانش بازمانده بود ،با صدای جیمین به خودش اومد و خندید

+مزخرف میگی!مزخرف محض....چرت میگی!

_اره دارم چرت میگم!بخند.....بخند به این گندی که زدی!

داخل هواپیما هیچیک حرفی نزدند، جونگ کوک بدون توجه به تذکرهای مهماندارها مدام سیگار میکشید و چشم دوخته بود به منظره پشت پنجره.
ساکهارا برداشته و مقابل ساختمان بلند پیاده شدند
جونگکوک نگاهي مشکوک به ساختمان و جیمین انداخت

+چرا نمیریم هتل خودمون؟

_چون ممکنه اونجارم تحت نظر داشته باشن!

+ما اون فلش لعنتی رو داریم،میتونیم از جانگ استفاده کنیم محض رضای خدا! ما الان ژاپنیم،کی اینجا دنبالمونه !؟

_همون پلیسایی که تو از کارامون بهشون گفتی!

جونگکوک بعد از شنیدن لحن و حرف جیمین دیگر حرفی نزد و بدنبالش داخل شد.

TOKYO.Where stories live. Discover now