p17

681 111 2
                                    

((حاشیه سئول گاراژ بونسان))

از دور به افرادي که جعبه ها  را وارد کانتینر میکردند چشم دوخته بود.هوا سوزناک و سرد بود پالتوی مشکی رنگ را بیشتر دور خود پیچید. دود سیگار را به هوا فرستاد و رو به مرد مقابل گفت

+چندتا جعبه؟

_سرجمع ۲۱۸ تا

+چندتا شده؟

_ درسته، همش اندازه اس.

+خوبه.
_____^_______________________

جیمین  تنها پشت میز پراز غذا نشسته بود و خدمتکار ها یک به یک ایستاده اماده به خدمت بودند  مدام به ساعت نگاه میکرد

+دیر کرده......
_______________________
جونگکوک اما  در فاصله چند کيلومتری جیمین چشمانش را بسته بود و از لمس و نوازشهای هرزه ها لذت میبرد. صدای موسیقی کر کننده جلوی افکارش را گرفته بود اما نه صدای بارمن را!

+خسته نمیشی از بس میای اینجا؟

_ادم مگه از خونش خسته میشه؟

+اره وقتی کسی که دوسش داره اونجا نباشه!

_ ولی من از اینجا خسته نمیشم،حداقل نه تاوقتی که که نتونم از کمرم کار بکشم!

+عوضی،اون چطوری تحملت میکنه؟!

_مراقب حرف زدنت باش!

+میدونی ساعت چنده؟

_مگه فرقیم داره؟

+یعنی منتظرت نیست؟

_نمیدونم و برام مهم نیست!

+داری تظاهر میکنی.

یکدفعه ازجایش برخواست، دکمه های پیراهنش را بست بااخم از بارمن چشم گرفت و خارج شد.
________________
صدای باز شدن در و بعد ورودش را متوجه شد اما همچنان خیره شده بود به روبرویش.

+یکم زود اومدی!

جوابش را نداد،مثل همیشه......

مقابلش پشت میز نشست و به غذا حمله ور شد

جیمین اما بی میل با غذا بازی میکرد
چقدر انگار ثانیه ها از سرمای نگاههایشان یخ زده بودند.....
از سرمای فاصله شان......فاصله ای که به اندازه دو دنیا بود.....
قرصهایش را خورد و روی تخت دراز کشید، جونگکوک به پهلو دراز کشیده  و چهره اش معلوم نبود اما برای جیمین سخت نبود حدس زدن اینکه هنوز نخوابیده.

+میدونم بیداری.....میخوام یچیزی بهت بگم....نمیدونم برات مهمه یا نه

جونگکوک چرخید و چشم دوخت به سقف

+چندوقتی بود سرم گیج میرفت حالم بد میشد...
رفتم پیش دکتر. بعد ازینکه عکسارو دید و معاینه ام کرد گفت یه تومور بدخیم تو سرمه....گفت دیگه وقتی برای درمان نمونده......

متوجه شد که جونگکوک هیچ عکس العملی نشان نداده،شاید برایش مهم نبود همانطور که حدس زده بود.....

+نهایت دوماه وقت دارم....اینو نگفتم که الان بجای همه اون روزای از دست رفته دلت برام بسوزه...ظاهرا برات مهم نیست....فقط خواستم بگم روزای زیادی رو داشتیم و هدرشون دادیم....

جونگکوک نذاشت ادامه حرفش را بزند ازجایش برخواست داخل حمام شد و دررا بست..
سرش را روی لبه وان گذاشت و سیگارش را روشن کرد  انگار برایش  ازمیان تمام کلاب ها و دوستانش همین چندمتر وان و یک پاکت سیگار مانده بود....
تند تند و عمیق نفس میکشید زل زده بود به سقف تا جلوی ان بغض در استانه شکستن و قدیمی را بگیرد
ساعت ها خیره ماند به سقف و فیلتر هاي سوخته سیگار روی کاشی ها سرد افتاد.....
انگار هوای انجا برایش کافی نبود انگار همه چیز اماده بود برای خفه شدن میان چنگال ان بغض پس از سالها بیدار شده! از جایش برخواست. کت و  اسلحه اش را برداشت وقتی مطمئن شد جیمین خوابیده خارج شد.
در کوچه ها و پیاده رو ها با بطری ودکا در دستش قدم میزد و چشم دوخته بود به سنگ فرشها.....
وقتی به خود امد که تهیونگ با موهایی اشفته و چشمانی پف کرده و متعجب روبرویش ایستاده بود
اما اینبار موقع دیدنش نتوانست لبخند بزند
دست روی سینه اش گذاشت،چهره اش درمانده و انگار یک شبه پیر شده بود اما چرا حرفی نمیزد......داخل شد و خودرا روی مبل انداخت. تهیونگ جلوی پایش زانو زد

+جونگکوک....با توام میخوای بگی چیشده؟چرا حرف نمیزنی؟!

دهانش را مهر کرده بود انگار میترسید....میترسید که دهان باز کند و بغض سیاه و کهنه از چشمهایش سرازیر شود.

______________________

((3سال قبل _ انبار قاچاق طلا))

پشت جعبه ها قایم شد،صدای شلیک ها کر کننده بود در ان میان فریاد زد

+عاشقتم.....عاشقتم پارک جیمین اگر الان بمیرم میخوام بگم عاشقتتتم!

دوباره جلو رفتند و شلیک کردند

_دهنتو ببند!

گلوله از کنار گونه اش گذشت و ردی بجا گذاشت چهره اش درهم رفت.

+باور کن عاشقتم!

صدای شلیک های پیاپی سراسام اورو انگار قطع نشدنی بود.

_گفتم خفه شو جئون!

+انقدر میگم تا توهم بگی!

بلند تر از قبل میان ان هیاهو با لبخندی دیوانه وار همچنان که شلیک میکرد فریاد زد

+عاشقتم پارک جیمین!

_انقدر نگو،ممکنه یروز ازم متنفر بشی!

+پس اونروز حتما مردم!

_____________€€_€€€€€€€€€€€€€€€_____

+من مردم.....خیلی وقته مردم....از همون روزی که دیگه بهش لبخند نزدم مردم!

_از چی داری حرف میزنی؟.....حالت خوبه؟!

چشمهای غم زده جئون سمتش چرخید؟چه دید در چشمهایش که نتوانست حرفی بزند؟ ده سال برباد رفته را؟ ده سال حسرت را؟به اندازه ده سال غم را؟....
مست بود....باید هم مست باشد وگرنه چه کسی تاب میاورد؟ میان حرفهایش چیزی گوشهای تهیونگ را تیز کرد

+وزیر مالی....فردا میریم سراغ اون.....

TOKYO.Where stories live. Discover now