((کافهwhit Rose _محل ملاقات افسرهای پلیس مخفی))
+بهش میگن کلاغ طلایی ،دیوونه چیزاییه که میدرخشن و توجهشو جلب میکنن،هیچوقتم نشده بدستشون نیاره!
_پس بخاطر همین جئون دوسپسرشه!
+اسم اون لعنتی رو نیار! هنوز پشتم دردمیکنه انگار ازینکه باهاش بهم نزدم ناراحت شده بود عوضی!
_یه محموله یه تنی کوکائین به کلمبیا و تگزاس.
+لعنتی....کِی؟
_اخر همین ماه،از آنسان میره
+چرا اونجا؟
_چون اینروزا همه توجهشون به گانگنامه!
_____________________€_€_
پودر را روی دستش ریخت بینی اش را جلو برد و با نفسی عمیق همه شان وارد جریان مغزش شد
+آه....این.....این خوبه!
پسرک که تا ان لحظه مضطرب بود با شنیدن رضایت جیمین نفسی اسوده کشید
+اینارو بزار تو بارای تگزاس
_چشم
همچنان میان افراد مشغول بکار قدم میزد که حرکاتی از پشت شیشه بخار گرفته توجهش را جلب کرد، چتد قدم جلوتر رفت و در را باز کرد
جونگکوک را دید،جلوتر از همه بخاطر سرمای هوا اخم کرده بودو پشت سرش دو مرد،پسری ریز جثه راا از دست گرفته و دنبال خود روی زمین میکشند
با گامهایی بلند به سمتشان رفت،قبل از هرکاری سیگار بین لبهای جونگکوک را برداشت جلوی بینی اش برد_نترس سیگاره!
وقتی مطمئن شد،چشم از جونگکوک گرفت و سیگار را بین لبهای خودش گذاشت
+اینو کجا میبری؟
_جهنم!
+پس تو فرشته مرگی!
_هاهاها....جالب بود.
+چیکار کرده؟
جئون خم شد سمت پسرک و به موهایش چنگ زد،
چشمانش را گرد کرد و گفت_یکاره بد....خیلی بد..!
+مثلا؟
_دادن جنس تقلبی و گرفتن پول زیاد!
+تویه احمق اینجا بزرگترین آشپزخونه کل منطقه رو داری اونوقت......
_میخواستم امتحان کنم!
جیمین کنار رفت تا پسرش بکارش برسد، رفتنشان را تماشا میکرد فریاد زد
+شب دیر نیا،مهمون داریم!
فریاد جونگکوک به گوشش رسید
_گاییدم هرچی مهمون رو...!
سرش را پایین انداخت و سمت اسانسور رفت
+روز به روز داره باادب تر میشه....!
نزدیک در که شد چشمهایش دودو زد محیط دور سرش چرخید،دستش را به دیوار تکیه زد تا نیفتد
اولین بارش نبود این اتفاق+چه مرگمه باز....
YOU ARE READING
TOKYO.
Fanfiction_من میدونم که اونشب کجا بودی! من میدونم که دوستم داری! +دوست ندارم،دیگه نه! _داری دروغ میگی چون دلت میخواد که دروغ بگی! +میتونم ازت یه درخواستی بکنم؟ _اره بگو. +لطفا دهنتو ببند! ((فیک های بیشتر توی اک))