PART_3

254 75 4
                                    

سلام بر کیوتای خودم...



چیزای تو پرانتز توی ذهنشون گفته میشه...

(+فاک بهششش فاک به زندگی فاک به همه چی این مرتیکه دراز عوضی شیرتوت فرنگی خور که اینجوری مث بز بهم خیره شده و اون پوزخند عوضی تر از خودش...خدای من همون موقع که فهمیدم شرکت توت‌فرنگیه باید نمیومدم،زور توت فرنگی از من بیشتره.قطعا این شغلو به دست نمیارم،همش تقصیر اون کلاغه...نه نه تقصیر اون گربه بیشرفه اصلا تقصی...)
همونطور که یونگی توی ذهنش داشت به زمین و زمان فحش میداد و بیشتر از توت‌فرنگی و هرچیزی که به اون مربط میشد متنفر میشد، مطمئن بود این شغلو به لطف این دراز گوش گنده روبه روش ازدست میده.
در مقابلش تهیونگ با نیشخند خبیثی توی ذهنش داشت به انواع و اقسام روش های قتل اون اوکوته فکر میکرد ولی حالا که فهمیده بود این پسر تو شرکتشه پس‌...
(تلافی شو در میارم کوتوله)
پوزخند دیگه ای زد و صداشو آزاد کرد:
_بفرمایید بشینید آقای مین.
یونگی زبونی درآورد و سرجاش نشست،اون که به هرحال قبول نمیشد پس بهتر بود لج این شتر رو درمیاورد،اخمی به تهیونگ کرد که ته نامحسوس آب دهنشو قورت داد،بهرحال این کوتوله خیلی خطرناک بود.
_خب...یکم راجب خودتون بگین.
+همه چیز تو پروندم هس.
تهیونگ ابرویی بالا انداخت و جواب داد:
_میدونم،میخوام خودتون بگید.
یونگی چشماشو توی حدقه چرخوند:
+مین یونگی،۲۶سالمه،متولد دگو هستم،فوق لیسانس کامپیوتر دارم و...
یونگی همین طور برا خودِ بدبختش ور ور میکرد ولی تهیونگ تمام مدت با یک نگاه شیطانی خیره به یونگی داشت به این فکر میکرد که چجوری این شیطون کوچولوی رو به رو شو اذیت کنه(یوهاهاها)
بعد از چن دقیقه بالاخره تهیونگ وسط حرف یونگی پرید و با لبخند مرموزی گفت:
+و اینکه من...
_استخدامی.
یونگی فکر کرد که حتما اشتباه شنیده:
+ببخشید میشه دوباره بگین؟!
تهیونگ قیافه پوکری به خودش گرفت و جواب داد:
_گفتم شما استخدامین آقای مین،البته نه بعنوان منشی،به عنوان مشاور من.
یونگی با تعجب به اون مردک دراز نگاه کرد و بعد به این فکر کرد( وووویییی چینگده این پسر متشخص و مهربونه ننش دووورش بگرده)و همونطور که از چشماش اکلییییل بارش میکرد با لبخند به ته خیره شد،تهیونگ اون لحظه فقط از ذهنش یه چیز میگذشت(به این قیافه سوپر کیوت نگاه نکن اون یه شیطان عوضیه)
یونگی هنوز داشتی رنگین کمون از چشماش میومد که تهیونگ زد تو ذوقش:
_کار شما از الان شروع میشه.
+ولی من که وسایلمو نیوردم.
_ولی نداره.بیست دقیقه وقت داری تا بری وسایلتو بیاری مین.
یونگی با چشمای درشت شده تایید کرد،باید حدسشو میزد،این یارو بدجور قراره تلافی کنه.
_درضمن هر دقیقه که دیر کنی ده دقیقه بیشتر شرکت میمونی.
+ ودف...چشم.
و به سرعت شروع به دویدن کرد،باید تاکسی میگرفت.

نارنگی یا توت فرنگی؟!Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt