PART_12

182 56 25
                                    

سلامممم گایز...
واقعا ریلی ریلی متاسفم بابت تاخیر:)
عامممم راستش کار پیدا کردم میرم سرمار برا همین سرم شلوغه و دوتا کنکور تجربی و زبان هم داشتم و همینطور مسافرتا و خلاصه یکم سرم شلوغ شد...
معذرت باج؟!
بوس بعتون...















تهیونگ با دیدن اینکه نارنگی کوچولوی وحشیش(یونگی)بعد از پرسیدن اون سوال ساکته و حتی الان که تو ماشینن با کمی اخم و یه نگاه غمگین به روبروش خیرست فهمید که قضیه تتو چیزیه که به یونگی فشار عصبی میده ولی پسر کوچیکتر حاضر نیست که چیزی بگه.پوفی بخاطر اینکه نمیدونست که چرا نمیتونه چهره غمگین یونگی رو تحمل کنه کشید و مسیر ماشینو عوض کرد،با توقف جای مورد نظرش نگاهی به یونگی که توی فکر بود انداخت و لباشو بهم فشار داد چ بعد گفت:
_یونگی شی پیاده شو.
یونگی به سمتش چرخید و همونطور که تو چشمای تهیونگ خیره بود زمزمه کرد:
+رسیدیم.
تهیونگ سرشو تکون داد و یونگی دستشو روی دستگیره در گذاشت ولی نگاهش از شیشه به بیرون افتاد.
چند بار پلک زد و گفت:
+اینا کجاس،اینجا که شرکت نیس!
تهیونگ دستپاچه جواب داد:
_خب...هوس کردم بیام اینجا.
+وادفاک کیم تهیونگ؟!برای چی تو باید دلت بخواد بیای پارک اونم اینموقع صبح...
نگاهی به چشمای مظلوم تهیونگ انداخت و آه کشید:
+باشه ولی منو چرا آوردی؟!
_خب تنها بودم برا همین تو رو هم آوردم.
+سسخل!
یونگی فت و به سمت ورودی پارک حرکت کرد.
تهیونگ لبخند کوچیکی زد و بعد از بستن درها به سمت یونگی دوید.
ترجیح دادن به جای نشستن فقط راه برن با رسیدن به فواره های کوچیکی که کنار استخر بودن تهیونگ لبخند محوی زد و به یونگی نگاه کرد ولی نگاهِ یونگی جوری بود که انگار قراره یه کار شیطانی بکنه،البته براش مهم نبود همینکه اون تغییر مود داده بود کافی بود...البته این نظریاتش قبل از این بود که توی حوضچه کوچیک کنارش پرتاب شه.
سرشو بالا آورد و با قیافه پوکری به یونگی نگاه کرد:
_مین فاکینگ یونگی تو...
اما قبل تموم شدن حرفش یونگی با جیغ بلندی که زد توی آب پرتاب شد.
متعجب بهش نگاه کرد،کی اونو توی آب پرتاب کرد؟!
به سمت جای قبلی یونگی نگاه کرد و با دیدن جکسون ابرویی بالا انداخت:
_تو اینجا چیکار میکنی؟!
جکسون نگاهی به اون کوتوله کیوتی که با اخمای ترسناک سعی میکرد از آب خارج شه انداخت و همونطور که سعی میکرد جلوی خندیدنشو بگیره،با صدایی که کمی ته مایه های خنده داشت زمزمه کرد:
/امروز روز مرخصیمه رئیس.
+منننن تو رووو میکشممم جکسونننن.
تهیونگ نگاهی به یونگی که داشت به جکسون فحش میداد انداخت و همونجور که قهقهه میزد از حوضچه بیرون اومد و گفت:
_پارک جکسون بهت یه هفته مرخصی میدم.
بعد هردو به پیشی اخمالو توی آبها نگاه دیگه انداختن پ ریز ریز خندیدن.
یونگی از آب خارج شد و جکسون برای نجات جونش فوری خداحافظی سریعی کرد و فرار کرد. تهیونگ به سمت یونگی چرخید و چند قدم عقب رفت:
_عامممم میدونی خب...شوخی بود و اینکه تو اول من رو هول دادی و...
برخلاف تصور تهیونگ یونگی لبخند زد و با آرامش بهش نزدیک شد،عیبی نداشت یکم اذیتش کنه نه؟!
با هر قدمی که یونگی جلو میرفت، تهیونگ عقب میرفت تا اینکه به درختی برخورد کرد،یونگی بدنشو به بدن تهیونگ چسبوند و با بلند شدن روی نوک پاهاش کنار گوش تهیونگ زمزمه کرد:
+فقط خیسی خیلی هات میشی بیبی.
تهیونگ چندبار پلک زد،قلبش تند میزد هرچند میدونست یونگی دوباره کِرمش گرفته و میخواد اذیتش کنه.خواست چیزی بگه که صدای بچه ای حواس هردوشونو پرت کرد:
٫ووووووی مامانی مامانی نگاشون کن اونا عاشق همن وووویییی میخواد ببوستش نه؟!
یونگی با خراب شدن نقشش فاکی زیر لب گفت و خواست عقب بکشه که سریع به جلو کشیده شد و بینی تهیونگ رو روی گردنش حس کرد،چنگی به بازوی تهیونگ زد و غرید:
+داری چیکار میکنی کیم؟!
تهیونگ پوزخندی زد و جواب داد:
_دارم کاری که میخواستی انجام بدی رو انجام میدم بیبی بوی.
و بینیشو بالاتر کشید.
یونگی با چشمای درشت شده سریع گفت:
+یا یا خودتم میدونی میخواستم اذیتت کنم پس بکش عقب چون...
تهیونگ خنده ای کرد و عقب کشید:
_چرا وقتی نزدیکت میشم میترسی کوچولو؟!
یونگی با اخم غرید:
+دراز بیخاصیت.
با زنگ خوردن گوشی تهیونگ هردو به صفحه گوشیش خیره شدن،هرچند تهیونگ از جاش تکون نخورد و گذاشت یونگی بین خودشو درخت پین بمونه.
کمی با تلفن حرف زد و بعد زمزمه کرد:
_هی کوچولوی کیوت فرداشب...
+یاااااا من نه کوچولوعم نه کیوت!
_هستی هستی هستی
تهیونگ زبونشو بیرون آورد و ادامه داد:
+گوش کن بب....
_هیششششش تا یادم نرفته بذا بگم.
+خا...بگو!
_فرداشب یه مهمون خاص داریم.فقط خواستم بگم که آمادگیشو داسته باشی چون خیلی شخص مهمیه...
یونگی پوفی کرد و جواب داد:
اوکی زرافه ی زشت!








بازم ساری گایز:]

نارنگی یا توت فرنگی؟!Donde viven las historias. Descúbrelo ahora