PART_15

185 50 20
                                    

سلاممممم من برگشتم...
خب میخوام دلیل این همه طول کشیدن این فیکو بگم که هفته ای یبار اپ میکنم...
حقیقتا قرار نبود شروینی درکار باشه قرار بود یه کمدی ساده باشه ولی یهویی این شخصیتو اضافه کردم و الان...میدونین؟! واقعا نمیدونم چی بنویسم😂😂😂
ولی مطمئن باشین هیچ وقت یه فیکو نیمه کاره ول نمیکنم :)




هنوز بالای سر یونگی نشسته بود و به چهره غرق خوابش نگاه میکرد...
جوری که اون پسر کوتوله و اخموی بی کَلِه و کیوت ترسیده بود نشون میداد شروین قبلا خیلی اذیتش کرده...
حالا این سوال پیش میاد که اون چیکار کرده.
با دیدن اینکه پلکای یونگی دارن تکون میخورن بهش نزدیک تر شد و یونگی بالاخره چشماشو باز کرد ولی بلافاصله دست تهیونگ رو چنگ زد،تهیونگ با دیدن اینکه یونگی نگاهشو مدام توی اتاق میچرخونه متوجه قضیه شد و اروم زمزمه کرد:
_اون رفته شاپرک!
نگاه گیج یونگی اونو متوجه لقبی که بهش داده بود کرد(ودف چرا یهو بهش گفتم شاپرک؟!)
یونگی به روی خودش نیوورد و با گفتنِ (هومممم خوبه) اروم از جاش بلند شد.
تهیونگ که طاقتش داشت تموم میشد بی مقدمه گفت:
_اون کیه یونگی ؟!چرا اینقد ترسیدی؟!تو همونی نیستی که تا چند روز پیش مثل یه گوربه پنجول میکشیدی رو من؟!
یونگی چشماشو از تهیونگ دزدید،میتونست بهش اعتماد کنه؟!یعنی باید بهش میگفت؟!
(شاید بهتر باشه بهش بگم،یکم دردودل کردن ممکنه آرومم کنه،به هرحال که میفهمه،چه راستشو و چه دروغشو)
یونگی با خودش فکر کرد و بالاخره به چشمای تهیونگ نگاه کرد :
+اون...

فلش بک:/

با استرس وارد دستشویی شد،جایی که همیشه شاگردای ضعیف پنهان میشدن تا قلدرای مدرسه بهشون آسیب نزنن.
همونطور که قلبش تند میزد توی یکی از اتاقکا پنهان شد و با نشستن روی درب توالت کیفشو به سینش چسبوند...
پیشونیش عرق کرده بود و میلرزید.
با شنیدن صدای ضربه هایی که محکم به درهای اتاقکا میخورد چشماشو روی هم فشار داد و و دستشو جلوی دهنش گرفت تا صداش در نیاد و همزمان خدا خدا کرد که شروین گیرش نیاره،از همون اولم اشتباه کرده بود که از یه نفر دیگه جلوی اون دفاع کرده بود،اخه اون فاکینگا که توی یه دراما نبودن که همه چی حل شه .
با لگدی که به در اتاقکی که درونش بود خورد ناخواسته توی جاش تکون خورد که صدای بلندی ایجاد شد،با سکوت یهویی اطرافش فهمید چیشده،حتی از پشت در هم میتونست نیشخند شروین رو احساس کنه.
چند ثانیه هم نگذشته بود که صدای مشتی که شروین به در توالت کوبید بلند شد و بلافاصله صدای خودش:
÷هی بیبی بوی نمیخوای بیای بیرون؟!
قهقهه ای زد و ادامه داد:
÷اگه نیای...عا...اگه بیام تو به فاکت میدم،تو که نمیخوای سوراخ کوچولوت از الان گشاد شه بیبی؟!میخوای؟!
صدای خنده خودشو و نوچه هاش بلند شد ،با اینکه یونگی میدونست تهدیداش ممکنه جدی باشن ولی بازم بیرون نرفت، هرچند وقتی در با صدای عجیبی باز شد و چهره شروین رو که اون پوزخند فاکی رو داشت و دستاش تو جیبش بود از کارش پشیمون شد.
شروین بی اهمیت داخل شد و به چهره یونگی ترسیده ای که روی در توالت نشسته با لذت نگاه کرد.
جلو رفت و چونه یونگی رو توی دستش گرفت و فشرد:
÷بیبی؟!
قهقهه زد و به نوچه هاش اشاره کرد ، اون ها هم فقط با اشاره ابروی شروین فهمیدن اون چی میخواد پس سریع به سمت یونگی رنگ پریده رفتن و دونفرشون زیر دوتا بازوی یونگیو گرفتن و به سمت دیوار بردن و منتظر دستور شروین موندن.
شروین نیشخندی زد و جلوتر رفت،بدنشو به بدن ظریف یونگی چسبوند و گازب از گردنش گرفت و ناله دردناک یونگی باعث شد با پوزخند به نوچه هاش دستوربده برن بیرون و مراقب باشن تا کسی نیاد،هرچند اگه میومدن هم مهم نبود،به هرحال اون پارتی داشت و پولدار بود...
با رفتن اونا ، دستشو به سمت در برد و قفلش کرد بعد دستشو جلو آورد و کراوات یونگی رو محکم گرفت و بازش کرد و دور دستاش بست و بعد به لوله اب بالا سرش محکم بست:
÷به نفعته صدات در نیاد بیبی بوی.
گفت و بلافاصله شروع به باز کردن دکمه های پیراهن پسر کوچیکتر کرد،یونگی سریع دادی زد که نتیجش سیلی محکم شروین به صورتش شد،جوری که مزه خون رو احساس کرد..
جلوتر اومد و با لحن عجیب و ترسناکی زمزمه کرد:
÷مراقب باش دهن هرزتو باز نکنی مین.
بعد کمربند یونگی رو جدا کرد و بعد از تا کردنش اونو بین دندونای یونگی گذاشت و اینجوری یونگی حتی یه کلمه هم نمیتونست بگه.
دستشو دوباره سمت دکمه های پیراهن پسر برد و بعد از باز کردن همشون سراغ شلوار یونگی رفت.
بعد از اینکه کاملا پسر رو لخت کرد چند قدم عقب رفت و از روی آویزکی که کنار در دستشویی بود کیفی اورد و با نیشخند اونو روی در توالت گذاشت.
گوشیش رو بیرون اورد و روی لوله کنار دیوار جوری تنظیمش کرد که کاملا یونگی لخت توی تصویر بیوفته.
روی دکمه فیلم زد و به چشمای اشکی یونگی توجهی نکرد،در کیفشو باز کرد و در کمال تعجب چند بسته توتفرنگی بیرون اورد،جلو رفت و کمربند رو از دهان یونگی خارج کرد ولی قبلش هشدار داد:
÷کافیه صدات در بیاد تا همینجا یه فورسام روت اجا کنیم.
با نیشخند به چهره شوکه یونگی نگاه کرد و الان مطمئن بود پسر کوچکترین صدایی از خودش خارج نمیکنه،توتفرنگی ای جلوی دهن یونگی گرفت و زمزمه کرد:
÷نصفشو بخور،یونگی کاری که شروین خواست و انجام داد و با حرکت بعدی پسر بازم شوکه شد،شروین ادامه نصفه توتفرنگی روی روی بدن یونگی مالید،این روند ادامه داشت تا وقتی که بسته کوچیک اولی توت‌فرنگی ها تموم شد،شروین همون‌طور که به دوربین پوزخند میزد جلو رفت و دستشو روی کمر یونگی گذاشت و زبونشو از ناف تا گردن پسر کشید.
پسر از ترس سکسکه ای کرد و با برگردوندن ناگهانیش توسط شروین و چسبوندن بدنش به دیوارای سرامیکی سرد ترسش چند برابر شد،وضعیت ترسناکی بود،دستاش بالا سرش بسته بود و شروین با کرای عجیب غریبی که باهاش میکرد از بدن لختش فیلم میگرفت.همه اینارو شاید میتونست تحمل کنه،اینکه شروین یهو پنج تا توفرنگی بهش داد و گفت بخوره هم طبیعی بود اما وقتی انگشت اشاره و فاک شروین داخل دهنش شد قلبش تقریبا وایساد،مقاومت کرد ولی با شیشمین ضربه ای که با کمربند به کمرش خورد بدن ظریفش تحمل نکرد و در اخر یونگی مجبور شد به حرفش گوش بده و بعد از خیس کردن انگشتای شروین چشماشو ببنده.
فرو رفتن انگشتای پسر بزرگتر باعث شد ناله ای از درد بکنه و نفس تفس بکشه.
این روند تا وقتی ادامه داشت که شروین با انگشتش به پروستات یونگی ضربه زد و پسر بی اراده ناله ای از لذت و شهوت کرد خجالت کشید اما با ضربه های بعدی هم ناخودآگاه ناله میکرد و تو دلش خودشو لعنت میکرد،با فهمیدن اینکه تحریک شده به روی خودش نیورد اما وقتی انگشتای دست دیگه ی شروین دور دیکش حلقه شدن و بهش بلو جاب دادن دیگه تحملش تموم شد و بی اراده چیزیو گفت ک خودشو هم شوکه کرد:
+بیشتر...آهههه...بی...بیشترر
شروین با نیشخند زمزمه کرد:
÷بیشتر میخوای بیبی؟!
+آ...اره...آههههه
÷پس باید دیکمو...
اما قبل از تموم شدن حرفش یونگی ارضا شد و نوچه هاش داد زدن ک مدیر مدرسه داره میاد.
دستشو شست و دوربین رو قطع کرد و با نیشخند بدون باز کردن یونگی از توالت خارج شد...
و چه ترسناک بود وقتی بچه های مدرسه و مدیر با تعجب به بدن بسته ی یونگی که اثار کام روش بود خیره شده بودن...
هرچند وقتی شروین فیلمایی که ازش گرفته بود رو براش فرستاد و ازش خواست به خونش بره ترسناک تر شد...

پایان فلش بک:/

یونگی با خجالت و غمگین همه چیز رو گفت و تهیونگ متعجب پرسید
:_بعد چیشد؟!...پس دلیل تنفرت از توتفرنگی این بود؟!








❗❗❗❗وایییی ببخشید میدونم اذیت شدین ولی باید کاری میکردم که ترس و درد یونگی و دلیل این عکس العملاش مشخص شه❗❗❗❗
(((ووت و کامنت بدین یکم امید بگیرم خب؟!خیلی فیک بده؟!)))

نارنگی یا توت فرنگی؟!Where stories live. Discover now