PART_8

219 63 34
                                    

ایح... سلام گایز😂
ببینین:
❗شماها نفری یه ووت هم بدین باورکنین خیلی خوبه اوکی؟❗
ینی پنجاه نفر بخونن نفری یه ووت بدن میشه پنجاه ووت...
تازشم کامنت میذارین یا مسیج میفرستیم خرذوق میشم یونو؟!








همونطور که راه میرفت نگاهی یه مردم اطرافش انداخت که بعضیاشون با چشمای درشت شده ازش فاصله میگرفتن انگار که یه خُل وضع دیدن...
و البته که خودش هیچ ایده ای نداشت راجب اینکه وقتی یه پسر قد کوتاه که یه شلوار دو برابر هیکل خودش پوشیده و همونطور که راه میره فوش میده و بعد از چند ثانیه اخم یهو میخنده چقد ترسناکه.
برای بار یک میلیاردم توی ذهنش به کاری که رییسش کرده بود(چسب روی صندلیش)فوش داد ولی با فکر کردن به قیافه تهیونگ دوباره زد زیر خنده.قطعا قرار نبود اونو راحت بذاره و حسابی سوژش میکرد اگه اخراج شد هم مهم نیست مهم اینه که واقعا دلش شاد شد.
پوزخندی زد و به بچه ای که کنارش راه میرفت و بستنی توت فرنگی ای میخورد زل زد(اون بچه فاکی نباید بستنی توت فرنگی بخوره).
هنوز چند ثانیه هم از موقعی که مثل وزغ به اون بچه نگاه میکرد نگذشته بود که پسر بچه فاکشو بالا اورد و بعد از زدن لیس دیگه به بستنیش از اونجا دور شد...
یونگی هم بیکار نموند و در افق محو شد...
صبح روز بعد:/
بیدار شده بود ولی از جاش بلند نشد،جدا از این که بالاخره درک کرده بود دیروز چیکا کرده بیاد اورد که واقعا به اون شغل نیاز داره...
ولی چیزی که بیشتر از همه رو اعصابش بود این بود که ساعت پنج و نیم گذشته بود و دیسی(کمون کلاغ دیوث خودمون)هنوز پیداش نشده بود،همیشه پنج یا نهایتا پنج و ربع اینجا بود.
از جاش بلند شد و غر زد:
+خجالت نمیکشه،معلوم نیس این وقت صب کجاعه که نیومده هنوز...(عمه من بود تا دیروز میگف چرا میای و همون عمه من بود که دمپاییا رو تقریبا میکرد تو ماتحت اون کلاغه).
رفت دسشویی و حموم و وقتی اومد بیرون تقریبا شیش بود،همون لحظه صدای دیسی اومد،لبخند کوچیکی زد و بهش نگاه کرد:
+اومدی بیبی؟!(ودف یون؟!)
,قار قار.
نگاهی به دمپایی کنارش انداخت و برداشتش،بعد با عصبانیت غرید:
+برو پیش همونی که تا الان پیشش بودی.
و حتی اجازه نداد کلاغ مادر مرده توضیح بده که چرا دیر اومده.
کلاغ هم که حسابی از بی احترامیای این ۳۷/۳۸روز یونگی خسته شده بود روشو برگردوند بره و دیگه نیاد که ناگهان بالش به عقب کشیده شد و توی آغوش گرمی فرو رفت و بعد صدای یونگی رو شنید:
+نگرانت شدم دیوث...
(نویسنده امتحان داره و برای همین رسما داره کصشر مینویسه)
کلاغ فینی کرد و بیشتر درآغوش یونگی فرو رفت.
از حالا اونا دو دوست جدانشدنی بودن که قرار نیود همدیگه رو ترک کنن(😐😂💔)
کنار هم نشستن پشت میز و صبحانه خوردن و بعد یونگی با آغوش آخری که به دیسی داد اونو از خونه بیرون پرتاب کرد و خودشم درارو بست و رفت به سمت شرکت‌.
بین راه دنبال جکسون هم رفت ساعت شیش و نیم بود و اونا همونطور که میرفتن به سمت شرکت،یونگی اتفاقای دیروز به استثنای عشوه های خرکی خودش برای جکسون تعریف کرد.
جکسون رسما پاره شده بود،وقتی میگم پاره ینی پاره میفهمید؟!پااااره.
وارد شرکت شدن و از هم خدافظی کردن یونگی نفس عمیقی کشید و وارد دفتر شد ، تهیونگ رو دید که با وشمای ریز تهدید وارانه بهش خیره شده.
در رو نبست تا اگه قرار بود تهیونگ اونو به قتل برسونه بتونه جیغ و داد کنه توی ذهنش با خودش کلنجار رفت (ینی تهیونگ چجوری منوو میکشه؟!نکنه خفم کنه،اما گردنم درد میگیره)دستی روی گردنش کشید و همونطور که توی فکر بود به تهیونگ خیره شد(،عاممممم شایدم واقو داره،نه اینکارو نمیکنه چون وسواس داره و اینجا پره خون میشه،ولش الان میفهمیم دیگههه)سرشو برای خودش تکون داد و همونطور که در رو تا جایی که به دیوار بخوره باز گذاشت ولی با دستور تهیونگ در رو بست:
_در رو ببند مین.
+عاخ...عاخه..
_ببند درو.
  به سمت تهیونگ رفت و با نیشی باز شلوار شسته شده که توی نایلون بود رو روی میزش گذاشت و صددرصد تیکه‌شو هم انداخت:
+اینم شلوارتون،بفرمایید ددی.
نیشخندی زد و به چهره تهیونگ که از شدت عصبانیت و خجالت سرخ شده بود نگاهی انداخت و خاست به سمت میزش بره که با کشیده شدن دراز آویز زینتیش(توی زبان فارسی کراوات میشه دراز آویز زینتی_فارسی را پاس بداریم😂)تقریبا روی میز پرتاب شد.
متوجه تهیونگی که دندوناشو روی هم میفشرد شد و آب دهنشو قورت داد،الان اون دراز بیخاصیت خیلی ترسناک شده بود،تهیونگ دکمه تلفنش رو زد و بعد به منشیش اطلاع داد که تحت هیچ شرایطی کسی وارد نشه.
از جاش بلند شد و همونطور که کراوات  یونگی رو که الان مثل یه قلاده شده بود  به دنبالش میکشید به سمت در رفت،در رو جلوی چشمای ترسیده یونگی قفل کرد و بلافاصله کراواتشو بیشتر کشید و به دیوار کوبیدش،نیشخندی زد و با جلو بردن صورتش کنار گوش یونگی با اون صدای بم فاکیش زمزمه کرد:
_نظرت چیه اشتباهتو برای ددی جبران کنی بیبی بوی.
هنوز ده ثانیه از درشت شدن چشمای یونگی نگذشته بود که لبای پسر قد بلند رو روی لبهاش احساس کرد،اوکی اگه قرار بود مدال ریختن پشم رو به کسی بدن قطعا برنده اون مدال یونگی بود که جوری پشماش ریخته بود و شکه شده بود که حتی نمیتونست تکون بخوره
بعد از چند دقیقه از یونگی فاصله گرفت و به چهره خشک شدش خیره شد،بوسه کوتاه دیگه ای روی لباش گذاشت و زمزمه کرد:
_ددی ایندفعه رو میبخشتت،ولی دیگه حواست رو جمع کن مین.
و بلافاصله بعد از تموم شدن حرفش دستپاچه قفل درو باز کرد و رفت بیرون.
یونگی بلافاصله رچ زمین سر خورد و دستشو روی لبش کشید...
و اولین چیزی که توی ذهنش بود زو زمزمه کرد:
+توتفرنگی خورده بود...😐
از اون طرف تهیونگ همون‌طور که میلرزید توی دسشویی روبروی روشویی وایساده بود و نفس نفس میزد:
_خدای من،من چیکار کردم چرا دارم این کارا رو میکنم،چرا یدفعه رفتم بوسیدمش،فاعک خوشمزه بود،ودف چی دارم میگم.دفعه دیگه نباید یهویی ببوسمش ،هنننن؟!مگه دوباره میخام ببوسمش؟!
به خودش توی آینه نگاه کرد و چند بار پلک زد:
_ولی خیلی هات شده بودماااااا.حالا چجوری تو روش نگا کنم،چرا هی گند میزنم؟!اون از دیروز که با دوتا زمزمه‌ش تحریک شدم اینم از امروز که تا دیدمش از سر لجبازی بوسیدمش و الان مطمئنم بتخمشم نیست و سرمو قطع میکنه.ولی بهرحال این حقیقت که لباش مزه عالی ای میداد عوض نمیشه.
محکم توی پیشونی خودش کوبید و بعد از چند بار اب پاشیدن به صورتش به سمت دفترشون رفت(دفترشون😍😂).
در رو باز کرد و همون لحظه ی اول اون کوتوله پرتش کرد و زمین و رو شکمش نشست:
+پدرتو درمیارم پدصصصصصگ،چطور جرات کردی منو ببوسی اونم اولین بوسممممم‌.
تهیونگ به این فک کرد که (اووووو داداچ من اولین نفر لباشو بوسیدم) و همون لحظه شترق یونگی زد تو گوشش.
هاج و واج به یونگی نگاه کرد که با حرف بعدی پسر پوکر شد:
+لااقل توتفرنگی کوفت نمیکردی،خیر سرت میدونی من از توتفرنگی بدم میاد ایشششششش.
پشت چشمی نازک کرد و با برداشتن نارنگی ای از توی جیب کتش به سمت میزش رفت،تهیونگ همونطور که هنوز روی زمین دراز کشیده بود با خودش چیزیو زمزمه کرد و بعد کمی سرشو  بالا گرفت و داد زد:
_یااااااا من تو رو بوسیدم و اونوقت تو به این فکر میکنی که نباید توتفرنگی میخوردممممم؟!
با برخوردلنگه کفشی توی صورتش جیغی زد و توی جاش پرید:
_یاااااااااا
یونگی غرید:
+ممممررررگ...پدصصصصگ...(این مرگ پدصگ رو فقط کسایی میتونن تلفظش کنن که کلیپای سرنا امینیو دیده باشن😂)
دهن کجی کرد و  بیخیال نارنگی دیگه توی دهنش انداخت.














واو گایز چطور مطورین.
بوسش کرد هق🥹🥺

نارنگی یا توت فرنگی؟!Where stories live. Discover now