PART_17

190 53 24
                                    

سلام علیکم کافرای خودم😂🫰







بعد از اینکه یونگی ناهارشو توی اتاق تهیونگ خورد نفس عمیقی کشید و به اون خیره شد،حالا وقتش بودتا قسمت آخر داستانشم کامل بگه:
+بشین کنارم دراز بیخاصیت...میخوام بقیه دردامو بگم؛)
تهیونگ تک خنده ای به لقب یونگی کرد چ کنارش نشست:
+خب بعدش...

فلش بک:/

چند شب بعد از وقتی که یونگی تتو رو روی بدنش حس کرد گذشته بود و حالا یونگی غمگین توی خیابون راه میرفت،با شنیدن صداهای بوق سریع به سمت دیگه نگاه کرد و با دیدن فردی که وسط خیابون راه میرفت سریع دستشچ گرفت و کشید و هردو به زمین خوردند مشخص بود پسر دیگر مثل سگ مسته چون همش میگفت من یه کانگوروعم...
و وقتی پسر بیهوش شد با وجود تمام تلاشهای یونگی پسر بهوش نیومد و در نهایت یونگی به ناچار پسر رو به خونه خودشون که خیلی نزدیک بود رسوند چون خیلی خیابون خطرناک بود...صبح روز بعد وقتی یونگی از مدرسه برگشت بازم بخاطر آزارای شروین غمگین بود و وقتی متوجه پسر دیگه شد تازه به یاد آورد یک فرد ناشناسو توی خونشون برده.
عصبی به مرد نگاه کرد و کمی بعد اونا باهم به صحبت پرداختند:
~عامممم گفتی اسمت یونگی بود؟!
+آره.
پسر لبخندی زد و زمزمه کرد:
~خوشبختم و ممنون،امیدوارم بتونم لطفتو جبران کنم.
یونگی لبخندی زد و بعد از گفتن نیازی نیست به سمت آشپزخونه شد.
پسر دیگه که اسمش یونجون بود با لبخند به رفتن یونگی خیره شد ولی با شنیدن صدای اعلان پیامک گوشی یونگی کاملا اتفاقی نگاهش به صفحه افتاد(سلام بیبی بوی پسفردا ساعت هفت منتظرتم،بنظرم صبر کردن کافیه،الان دیگه وقت بفاک دادن بوتی بزرگته،یادت نره حتما سر ساعت بیای،تو که میدونی چه فیلمی ازت دارم لیتل،مگه نه؟!)
یونجون با دیدن پیامک اخمی کرد و همون لحظه یونگی وارد شد.
+عاممم نمیدونم دوس داری یا نه ولی برات آب پرتقا...
~فهمیدم چجوری جبران کنم یونگی.
یونگی گیج به یونجون نگاه کرد و بعد از چندبار پلک زدن زمزمه کرد:
+منظورت چیه؟!
یونجون نفس عمیقی کشید و جواب داد:
~متاسفم ولی خیلی اتفاقی پیامی ک برات اومد رو دیدم و فهمیدم اون یه فیلم ازت داره،من میتونم کمکت کنم آخه...یه پلیسم،فقط بهم بگو چیشده؟!
یونگی لبخند غمگینی زد و تمام ماجرا رو با خجالت برای یونجون تعریف کرد و انتهای حرفاش اضافه کرد:
+ممنون رفیق ولی از دست تو هم کاری بر نمیاد اون پسر رئیس کمپانی دبلیوعه و میدونی که چقد نفوذ دارن...
یونجون اخمی کرد و غرید:
~اما اینجوری که نمیشهههه.
هردو پسر کنار هم نشستن و به فکر فرو رفتن تا اینکه ناگهان یونجون توی جاش پرید:
~فهمیدم یون.
یونگی سوالی نگاش کرد و با جواب یونجون چشماش برق امیدی زد:
~من یه دوست هکردارم،عاه عجیبه که یه پلیس با یه خلافکار رفیق باشه ولی...اون میتونه گوشی اون رو هک کنه و فیلمو حذف کنه.
+اما اون قطعا چندتا کپی دارع.
~بیا بریم پیشش شاید راهی باشه.
یونگی نفس عمیقی کشید ،میخواست مخالفت کنه اما با دیدن پیامک شروین سریع از جاش بلند شد و گفت :
+بیا زودتر بریم.
با رسیدن به محل دوست یونجون هر دو سریع وارد شدن،یونجون بعد از تعریف کردن ماجرا برای رفیقش با لبخند به سمت یونگی رفت و ذوق زده گفت:
~یونگیا اون میگه میتونه اون کلیپو از همه جاهایی که فرستاده شده بهش حذف کنه...
و یونگی خیلی زود تونست پدرمادرشو جوری راضی کنه تا خودش به یه شهر دیگه برای درس خوندن بره.
و این شروین بود که با دیدن نیومدن یونگی به مدرسه و همینطور خونش عصبی شده بود و وقتی دید هیچکدوم از فیلما نیستن گوشیشو شکسته بود،اون یونگی رو از دست داده بود؟!
یونگی از یونجون و دوستش متشکر بود که نجاتش دادن...

پایان فلش بک:/

+و اینجوری شد که من از دست اون نجات پیدا کردم.
تهیونگ غمگین یونگی رو بغل کرد و خواست دلداریش بده که همون لحظه در باز شد و پدر بزرگ تهیونگ با صحنه ی زیبای عاغوش نوه‌شو دوستپسر نوه‌ش مواجه شد.
و فقط یک جمله رو با نیش باز گفت:
/جووووون چه آتیشایی.
و این یونگی و تهیونگ بودن که همدیگه رو سریع پرت کردن به سمت مخالف و تا خواستن توضیح بدن پدربزرگ با نیشخند و ذوق زده بیرون رفت تا براشون حلوای عروس دومادی بپزه.
یونگی با نگاه کردن به تهیونگ غرید:
+زرافه ی زشت الاغ عن.
تهیونگ چندبار پلک زد و به سمت یونگی اومد،وقتی به یونگی رسید خم شد و روبه روی صورت یونگی با نیشخند زمزمه کرد:
_ولی اون همین الانم فک میکنه ما رلیم پیشی کوچولو پسسسس...
بدون داشتن کنترلی رو خودش یهو لپ یونگی رو بوسید و نتیجش...
قطعا قرار نبود مثل همه فیکا یونگی با نگاهی شیفته بهش خیره بشه...برعکس... یونگی کوبوند تو دهنش و بعد گفتن شیرتوتفرنگی منحرف با ژست جذابی فریاد زد:
+هشتگ گوددددرت:»»»»




آره...همین دیه

نارنگی یا توت فرنگی؟!Where stories live. Discover now