PART_6

252 70 27
                                    

سلاممم بر فرزندان کایوتم🥹






+اون واقعا مشنگه...آیییییییش،من کجام به کسایی که عشوه میریزن میخوره؟اون دراز بیخاصیت چلاقِ...
جکسون همونطور که به قیافه یونگی هر هر میخندید وسط حرفش پرید:
#اون چلاق نیست یون.
یونگی چشم غره ای به پسر کنارش رفت و در نهایت بعد از گرفتن قیافه متفکری جواب داد:
+مهم نیته😌
اینبار جکسون قهقهه ای زد و دستای دراز تر از خودشو روی شونه و دور گردن یونگی آویزون کرد:
+هی جکسون اینقد نخند بمن!
#آخه قیافت خیلی کیوت میشه وقتی غر میزنی😂✋
یونگی چشماشو توی حدقه چرخوند و صورتشو شبیه گربه ها جمع کرد:
+ببین با کیا شدیم شخصیتای توی این فیک.یاااااااا پارک جکسونننن!من کیوت نیسدم فهمستی؟!
#نوووو... یونگی تو شبیه یه گربه کیوتی...کیوت کیوت کیوت:)
+آیییییییییش.
با وایسادن یهویی جکسون یونگی گیج نگاهش کرد:
+چیشده؟!
#رسیدیم دیگه،اینجا خونه منه،بیا بریم داخل.
یونگی نگاهی به خونه پسر انداخت و سرشو به دو طرف تکون داد:
+نوچ،حسابی خستم و صبح زودم باید بیدار شم پس...فیلا خوداحافیییییظ.
#باشه خدافظ کیوتچه،فردا میبینمت.
+من کیوت نیستم لنفتیلزننفبتفزنلزتفزت
#عستی عستی.
+پوفففففف،فلا
#فلا.
___________________
بهش نزدیک شد و پوزخند محوی زد،دستشو دور کمر باریک دختر حلقه کرد و خندید:
+نظرت چیه امشبو با هم بگذرونیم.
با دیدن چشمک دختر نیشخندی زد و به طرف خم شد:
+پس...
٫قار قارررر قاااااااار قار قار قاار قارررر
چشماشو باز کرد و نگاهی به کلاغ شوم انداخت:
+لعنت بعت...فاک یو بیچ،حداقل بذار تو خوابم ینفرو ببوسم پدرکلاغ.
٫قار.
+یااااااا.
لباشو رو هم فشرد و زمزمه کرد:
+امروز سی و هفتمین روزه ن؟بنظرم تو رفتنی نیستی باید یه اسم برات بذارم...اومممم
٫قارر
قیافه متفکر و عجیبی به خودش گرفت و جواب کلاغ رو داد(😐):
+پس تو هم موافقی.
٫قار قاار
+اسمتو میذارم دیسی...آره دیسی.
و بعد سرشو برای خودش تکون داد و ادامه داد:
+میشه مخفف (دیوث سیاه)
کلاغ سرشو کج کرد و دوباره قار قار کرد..
یونگی خم شد و دمپاییشو برداشت:
+خب دیسی...وقتشه به فاک بری...
و بالا سی و هفتمین دمپاییشو پرتاب کرد و اینبار هم کلاغ یا همون دیسی جاخالی داد.
نگاهی به ساعت کرد که پنج و ده دقیقه بود و اون هفت باید سرکار میبود:
+حداقل هرروز بیدارم میکنه.
باشد و رف دسشویی و ...
بعد اومد و از روی لباس زیر خرسیش لباساش ک همون کت و شلوارش بودن رو تن کرد،روبروی آینه وایساد و چند بار به قیافه داغونش پلک زد و غر زد،باید یه کت و شلوار نو میخرید،جنس اینیکی داغون بود و هر لحظه امکان داشت پاره شه.
کیفشو برداشت و به سمت در به راه افتاد.
در رو باز کرد و پایین رفت ،دوباره گربه همسایه رو دید و براش چشم غره رفت هرچند بتخم گربه هم نبود.
کمی که پیاده روی کرد جلوی خونه جکسون وایساد و در زد،هنوز دستشو عقب نکشیده بود که یهو یه نفر عین برق پرید بیرون و با صدای نازکی جیغ زد:
»اوپپپاااااا تقصیر من نبووود.
صدای جکسون اومد و بلافاصله خودش پیداش شد:
#دختر بد،چندبار گفتم به وسایلم دست نز...،ع یونگی اومدی؟خوبی؟
پسر گنده بک لبخند کج و کوله ای زد و دستش که توش یه ماهیتابه صورتی بود پشت سرش برد تا پشت گردنشو بخارونه،یونگی هنوز گیج به اون دوتا نگاه میکرد و پلک میزد تا اینکه دختربچه پشت اون پناه گرفت و عین وحشیا دستش رو میکشید جوری که یونگی هربار عین بادکنک جابه جا میشد:
»پیشی تو دوست عمو جکسونی؟بعش بگو تقصیر من مژستمه(مجسمه) خودش افتاد شکست.
+من پیشی نیس...
جکسون چشاشو رو هم فشار داد و غرید:
#یااااا پارک یونهی،تو...
/اهاااااااااااااااااااای پارک جککککسوووون،پااااااارررررککککک یووونننهییییی.
چشمای اون کوتوله و دوست درازش با شنید صدای داد دیگه ای درشت شد و یونهی به حرف اومد:
»اوپا...دستت.
جکسون همینجور که ایستاده بود سرشو چرخوند و از روی شونه به دستش نگاه کرد:
#فااعععک،ماهیتابه هیونگ چرا دست من چیکار میکنه...
حرفش کامل نشده بود که صدای جیغ فرد چهارم اون جمع دوباره بلند شد:
/آااااااییی نففففسسسسکششششششش.
جیغی زد و همونطور که پشت یونگی پناه میگرفت دعا کرد:
#یا حرضت عباس،یا موسی کاظم،یا پی دی نیم بزرگ،بدبخ شدیم یونهی،الان کشته میشیم،من هنوز جوونم هنوز عاشق نشدم من...هق نامجون کبیر نجاتم بده قول میدم دیگه تو کفشای بکهیون جیش نکنم...
یونگی با چشمای درشت شده و قیافه ودف طور به جکسون نگاه کرد که جکسون تازه یادش اومد اونم اونجاس اونکه واقعا تو کفاشی بقیه نمیشاشید نه؟!.صدای عربده اون شخص بلند شد
و بعد در رو مثل یه گاو وحشی باز کرد.
یونگی هنوز داشت پلک میزد که صدای اون فرد بلند شد:
/حالا دیگه کاررتون به جایی رسیده که ماهیتابه صورتی مورد علاقه منووو برمیداااارین؟!!!!از جونتون سیر شدین؟میخوای بمیری پارک جکسون؟!
پسر دراز تر آب دهنشو قورد داد و بیشتر پشت یونگی پنهان شد:
#جین هیونگ به جون همین پیشی(و به یونگی اشاره کرد)ماهیتابه‌ت سالمه.
جین نگاهی به پسر انداخت و کمی بعد به یونگی نزدیک شد،یونگی صدای دعاهای عجیب غریب و غلط کردنلی جکسون رو بیخ گوشش میشنید،جین روبه روی صورت یونگی ایستاد و بعد از برانداز کردنش زمزمه کرد:
/این گوربه رو بده من،منم کاریت ندارم.
جکسون نگاهی به چشمای درشت شده یونگی انداخت و بی توجه به اون،اونو هل داد تو بغل جین:
#مال تو.
به یونگی نگاه کرد و توضیح داد:
#ناموشا جونم مهم تره
جین مچ دست یونگی رو نگه داشت و کمی نوازش کرد،چشمای یونگی درشت تر شد و دستشو عقب کشید و ضربدری روی بدنش نگه داشت:
+یااا بمن نزدیک نشو متجاوز پقژدفیتفیغیتفی.
جین چندبار پلک زد و بی اهمیت،دست پسر رو کشید و داخل خونه برد،یونگی هنوز تندتند تکون میخورد و جیغ و داد میکرد ولی محض رضای خدا این پسر لاغر چرا اینقد زور داشت؟صدای همسایه پسر رو که از پنجره نگاهشون میکرد شنید:
°عاه،دوباره یه بدبخت دیگه گیر جین افتاده.
با این چیزایی ک میدید داشت زهره ترک میشد و همزمان که به دوست دراز بیخاصیتش و اون کپه موی طلایی کوتوله(یونهی)نگاه میکرد به این فکر میکرد چجوری فرار کنه...
___________________
اوکی اوکی یونگی به هیچ وجه من الوجوه فکرشم نمیکرد این در انتظارش باشه،اون پشت میز غذاخوری نشسته بود و میز پر غذا بود،اون همه چیو تو ذهنش تصور کرده بود جز این.صدای جکسون رو شنید:
#هیونگ...
/اون فلفلارو تا آخر میخوری افتاد؟!
جکسون سرشو تکون داد،همینم به خاطر یونگی بود که تنبیهش کم شده بود وگرنه اون ماهیتابه صورتی جین که مامانش براش خریده بود رو برداشته بود.
یونگی گیج به اون احتمالا عادمای عجیب غریب نگاه میکرد و فقط پلک میزد تا اینکه جین به حرف اومد:
/بخورش؟!
اخمی کرد و خاست فحش بده که دست جین رو دید که به سمت غذاها اشاره کرده بود:
+چرا؟!
/فقط بخورش و بگو چجوریه.
یونگی آهی کشید و توی دلش به جکسون دراز  هزار تا فحش داد و با چشم غره ای که به جکسون رفت شروع به غذا خوردن کرد،و البته که چشمای قلبی جین که بهش خیره بود رو میدید.
غذاشو تا اخر خورد و به پسرروبه روش که تمام لباساش صورتی بود نگاه کرد و زمزمه کرد:
+خوشمزه بود ممنون.
/یععععسسسسسس خوشمزه بوده؟یعس،آبم ورلدواید هندسام یونو؟!معلومه آشپزیم عالیه.
لپای یونگی رو محکم کشید و ذوق زده فریاد زد:
/پیشی غذامو دوست داشتتت.
یونگی نالید :
+من پیشی نیستم لنتیا.
(جکسون،جین،یونهی)
:کیوت.
+عاه.پاشو بریم بیخاصیت ساعت شیش و نیمه.
تمام طول راه تا شرکت یونگی یه کلمه هم با جکسون حرف نزد:
#یونگی؟
+آدم فروش.
گفت و با اخمی که یکم ترسناکش میکرد وارد دفتر شد.
تهیونگ بدون اینکه سرشو بالا بیاره غرید:
_چرا بدون اجازه اومدین اتاقم،مگه این صاب مرده در نداره؟!
یونگی عصبی غرید:
+اینجا محل کار و دفتر من هم هست نمیتونم هر دفعه در بزنم جناب کیم.
و با عصبانیت سرجاش نشست،تهیونگ متعجب به اون کوتوله نگاه انداخت و با دیدن اخم اندک ترسناکش آب دهنشو قورت داد،انگار قاتل شیر توتفرنگیش از چیزی ناراحت و عصبی بود،این روند تا ظهر و موقع استراحت ادامه داشت و از اون جایی که تهیونگ کاراشو انجام داده بود حسابی حوصلش سررفته بود و به یونگی که مثل جن زده ها به دیوار زل زده بود نگاه میکرد(نکنه واقعا جنزده شده)،دیروز حسابی با کوتوله سرگرم شده بود و امروز خسته کننده بود:
_وقت استراحته پاشو یچیزی بخور.
تهیونگ خواست از جاش بلند شه که صدای در رو شنید:
_بیا تو.
درکمی باز شد و کله ی جکسون آروم از در اومد تو،با دیدن اخم یونگی اب دهنشو قورت داد و رو به تهیونگ زمزمه کرد:
#وقت استراحته.
_میدونم.
#پس...من میام تو،کار یونگی دارم.
یونگی روشو کرد اونور و غرید:
+من با آدم فروشا کاری ندارم و نمیبخش.....
اوه،البته که یونگی با ادم فروشا هیچکاری نداشت،ولی این تا قبل این بود که یه پلاستیک نارنگی روی میزش گذاشته بشه.
یه نیگا به نارنگیا کرد و یه نیگا به دوست درازش.
جکسون بالاخره با نیش باز خودشو لوس کرد:
#آشتی کنیم باشه یونگی؟!
انتخاب سختی بود؟نارنگی یا جکسون؟
دوباره به جفتشون نگاه کرد و در آخر تسلیم شدو همونجور که نارنگیا رو آروم سمت خودش میکشید زمزمه کرد:
+جهنم ضرر ،همه تو زندگی اشتباه میکنن پس...باشه آشتیم.
[اصلا هم به خاطر نارنگی نبود]
تهیونگ گیج و با دهنی که اندازه غارحرا باز شده بود به اون دو نگاه میکرد که ناگهان یونگی رو به اون فریاد زد:
+توووووو.
به خودش اشاره کرد و پلک زد:
_من؟!
+آره...قاتل نارنگی...ازینجا دور شو،نارنگیام نباید آسیب ببینن.
و اخم پررنگی کرد:
+از بچه هام دورشو کیم تهیونگ!!!
تهیونگ پوفی کرد و بعد از کمی نگاه کردن به اون دو رفت تا شیر توتفرنگی با پشمک توتفرنگی حاج عبدالله بخره:)






بچها ووت که نمیدین اعتماد به نفسم میریزه،میدونم طنز نویسیم خوب نی ولی ووت بدین دیه،راستی بیست و پنجم همین ماه امتحانام تموم میشه میترکونیم،دوتا فیک باهم میذارم اونموقع،خا دیه،دوستون دارم،بوس به  لپاتون بایییییی😘😗😚😙

نارنگی یا توت فرنگی؟!Where stories live. Discover now