PART_7

220 55 25
                                    

بههههه سلام گیگیلیامممم...
وانشات گل برای عشق رو آپ کردمممم برین بخونینش هق🙂🌸
ووت ووت ووت ووت ووت ووت ووت...
کامنتارو خیلی میدوستم اصن انرژی خالصن🫶












_مین یونگیییییی.
+چیه قاتل نارن... رئیس. چرا داد میزنین؟!
_این بار سی و نهمه که میگم،اون نارنگیای کوفتیتو بذار تو پلاستیک رفتی خونه بخور نه الان!
+منننننن؟!من نارنگی نخوردم...
یونگی بعد گفتن این جمله خیلی ریز و شیک و مجلسی نارنگی توی دستشو زیر میز قایم کرد.
_آییییییییییش.
+رئیس؟!
تهیونگ که نگاهش به چسب روی میزش بود (که معلوم نی ع کجا اومده) اروم نالید:
_هومممم؟!
+برم دستامو بشورم؟!
تهیونگ یه نگاه به قیافه (مَکُشْ مرگِ ما)ی یونگی انداخت و پوف بلندی کشید:
_باشه برو.
+راستی رئیس.
_هممم؟!
یونگی نیششو تا بناگوش باز کرد و با گرفتن نارنگی کنار سرش داد زد:
+نائنگی میقولی؟!
بعدشم یه چشمک خفن زد(البته شبیه اینایی شد که پلکشون میپره😂)
چشم غره ای بهش رفت و
وقتی یونگی که به هدفش یعنی اذیت کردن تهیونگ رسیده بود بیرون رفت به سقف سفید اتاقش که همرنگ پوست یونگی بود خیره شد و غر زد:
_اون کوتوله ی وحشییییه نارنگی خور.
بلند شد واسپریشو درآورد و توی همه جای دفتر پخش کرد:
_از نارنگی بدم میاد.
با دیدن پلاستیک نارنگی بهش دهن کجی کرد و به سمت میزش رفت،همزمان عصبی زمزمه کرد:
_قرار بود من اونو اذیت کنم نه اون،حالا چجوری اذیتش کُ...
با دیدن چسب روی میزش قیافش شبیه شیاطین پلید قرون وسطی شد و با نیش باز به شمت صندلی اون کوتوله رفت،خب...واضحه چیکار کرد درسته؟!
با ذوق مثل بچهای پنج ساله که بهشون شیشه شیر دادن...راستی به پنج ساله هاشیشه شیر نمیدن...حالا هرچی.
با روق سرجاش برگشت و منتظر موند تا اینکه یونگی شاد و شنگول و منگول و حبه انگور...آییییش،شاد و خوشال سرجاش نشست و نفس عمیقی کشید ولی با دیدن قیافه تهیونگ متعجب زمزمه کرد:
+چته؟!
_من؟!چمه؟ هیچیم نی.چطور؟!
و لبخند ضایعی زد که یونگی درجواب گفت:
+قیافت شبیه معتادایی شده که هروئین کشیدن و میخوان بخندن ولی نمیتونن...
تهیونگ زد زیر خنده و خودمونیم یونگی مث سسسگ ترسید،اخه کدوم خری یهو عین دیوونه ها شروع میکنه قهقهه زدن.
اخمی کرد و از جاش محکم بلند شد که صدای پاره شدن چیزی رو شنید،توی جاش چرخید و با دیدن خشتکش که روی صندلی چسبیده بود چشماش درشت شد،خم شد و از بین پاهاش به خشتکش نگاه کرد و همون لحظه قیافه تهیونگ رو دید...قطعا کار اونه...
که ناگهان دوباره صدای قهققه تهیونگ بلند شد:
_تو...خیخی...تووو...هاهاهاها....خدای من تو شرت خرسی پوشیدیی.
یونگی اخم پررنگی کرد و غرید:
+کیم تهیونگ،توی فاکی چرا همچین غلطی کردیییی؟حالا چجوری برم خونه پدصگ؟!
تهیونگ شونه بالا انداخت و بمنچه ای گفت و فوری از دفتر رف بیرون تا یونگی خشتک پاره نتونه بزنتش.سریع وارد دسشویی شد و کمی آب بصورتش پاشید،همزمان آب دهنشو صدادار قورت داد و زمزمه کرد:
_چقد بوتش گنده بود،شرط میبندم خیلی نرم و پنبه ای با...خاک تو سرم چی دارم میگم؟!ولی اینکه شرتش خرسی بود خیلی کیوت بود.
قیافش اکلیلی شد و رنگین کمون بارید و یهو اخم کرد:
_ولی واقعا حالا چجوری میخواد بره؟!نکنه بوتشو بقیه هم ببینن؟!من به عنوان یه مررررد اجازه نمیدم ابروی زیر دستم بره(الکی مثلا خودش این گندو نزده).
وارد دفتر شد و یواش یواش پاورچین راه میرف همچین همچین،بعد از وارد شدن به دفتر در کمال تعجب دید یونگی داخل نیست،هاج و واج اومد داخل و زمزمه کرد:
_ینی همونجوری رفته خونه؟!
با شنیدن صدای قفل شدن در متعجب به سمت عقب برگشت و با دیدن یونگی تقریبا سکته کرد،یکم پایین ترو نگاه کرد و...شلوارش کو پس؟!چرا فقط شرتش پاشه؟!
با جلو اومدن یونگی اروم اروم و شمرده حرف زد و با هر قدم یونگی یه قدم عقب رفت:
_ببین یونگی...ما...ما میتونیم که...باهم کنار بیایم و...نظرت چیه که با همفکری هم مشکل رو حل...کُ...کُ... کنیم؟!
بین میز و یونگی گیرافتاد و واقعا نمیدونست چیکار کنه،اون کوتوله خطرناک بود و...
با جلو اومدن یونگی و نگاه عجیبش ترجیح داد از جاش تکون نخوره شاید به حالش رحم کنه،یونگی صورتش و جلو اورد و کنار گوش تهیونگ با ناز شروع به خندیدن کرد و با لحن ملایم و عجیبی زمزمه کرد:
+شلوارمو پاره کردی؟!
کمی تو جاش لرزید و متوجه دست یونگی شد که از ازنجش اروم بالا میومد،نمیدونست چیکار کنه واقعا این یهویی عوض شدن یونگی عجیب بود...
دست یونگی روی گردنش رسید و نوازش کنان جابه جا شد تا جایی که کنار صورت تهیونگ متوقف شد،صدای یونگی که نفسشو توی گردن پسر قد بلند آزاد میکرد دوباره سکوت رو شکست:
+مشکلی نیست...
صورت تهیونگ رو به سمتش خودش چرخوند و با نگاه کردن به لبهاش با لبخند ادامه داد:
+ته ته...
تهیونگ با صدای لرزونش زمزمه کرد:
_ته ته؟!
+اوهوم...دوست داشتم خلاصه کنم اسمتو.
تهیونگ نمیفهمید چیشده ولی مسخ شده به یونگی نگاه میکرد و میذاشت اون هرکار میخواد بکنه.
دست یونگی روی ی
دکمه اول پیراهن تهیونگ حرکت کرد و اولین دکمه رو باز کرد،با باز شدن سومین دکمه تهیونگ آب دهنشو قورت داد و لرزون نالید:
_چی...چیکار میکنی؟!
یونگی لیسی روی گوش پسر بلندتر زد و زمزمه کرد:
+از وقتی دیدمت ازت خوشم اومده تهیونگ،میخوام لمست کنم...
تهیونگ با چشمای درشت شده به یونگی نگاه کرد،زیادی رویایی بود،یونگی دکمه های پیراهنش رو تا آخر باز کرد و پیراهن تهیونگ رو به آرومی بیرون اورد و دورتر پرتاب کرد،نگاهی به اندام تهیونگ کرد با کشیدن دستش رو سیکس پک تهیونگ آروم و با لحن وسوسه کننده ای زمزمه کرد:
+میدونستم یه همچین هیکل فوق العاده ای داری ددی!
تهیونگ دوباره مسخ نگاهش کرد،گیج شده بود و نمیتونست تشخیص بده چی به چیه فقط میدونست این گربه کوتوله وحشی و کیوت،توی این لحظه بحدی هات شده بود که پسر تحریک شه،شنیدن کلمه ددی از بین اون لبای وسوسه انگیز داشت دیوونش میکرد.
+تحریک شدی ...ددی؟!
پلکی زد و تایید کرد:
_خیلی.
با قرار گرفتن دست یونگی روی کمربندش دوباره آب دهنشو قورت داد،یونگی سرشو توی گردن تهیونگ برد و با پوزخند ادامه داد:
+پس نوبت اینه!
کمربند رو ملایم بیرون آورد و صدای تهیونگ رو شنید:
_یونگی؟!
با لحن عجیب و دارکی جواب داد:
+یس ددی؟!
_من...دیگه...نمیتونم صبر کنم.
یونگی نیشخندی زد و زمزمه کرد:
+ددی نیاز داره لمس شه؟!
عجیب بود ولی تهیونگ کنترلشو کاملا مثل یه باتم به پسر روبه روش سپرده بود.
یونگی به آرومی شلوار تهیونگ رو بیرون آورد و بعد با لحنی که تهیونگ میتونست قسم بخوره زیادی هات بود زمزمه کرد :
+ددی چشمات رو ببند میخوام سوپرایزت کنم...
تهیونگ بدون قدرت داشتن روی خودش چشماشو بست و نفسای عمیق میکشید،بعد از چند دقیقه سکوت صدایی رو شنید که به هیچ وجه دلش نمیخواست درست شنیده باشه،صدای باز و بسته شدن در.
با بازکردن چشماشو ندین یونگ فریاد زد:
_میییییینننن یییووووونگگگییییییی خفتتتت میکنمممممممم.










ایح،کیوتای فاکی...

نارنگی یا توت فرنگی؟!Where stories live. Discover now