Part 4🐺⚔️

3.6K 525 15
                                    

جیمین چادر کنار زد داخل شد هیچکس نبود
+پس هنوز نیومدن مشغول کارن
یه نگاه به وان کنج چادر کرد یه نگاه به خودش‌ ، پرده نازک دور وان کنار زد به خاطر اینکه اون دو تا حموم میرفتن همیشه آب گرم تو چادر بود البته آب گرم داخل سطلی بزرگ بود که از  یه اهن آویزون بود و زیرش آتیش روشن بود و این آتیش باعث گرم شدن چادرم میشد   

رفت سمت سطل و داشت تلاش می‌کرد تا راهی پیدا کنه و سطل  از رو  اهن برداره تو وان چوبی خالی کنه اما نه زورش میرسید نه ذهنش که راهی پیداکنه
+اییی لعنتی من چه جوری بردارم خوب سنگینه زورم نمیرسه داغم هستش
یهو جونگکوک وارد شد
با دیدن جیمین اخمی کرد
-این چه وضعشه سروصورتت رو دیدی اصلا ؟؟؟؟؟
+اوهوم بخاطر همینم میخوام برم بدنم رو بشورم ولی
نمیتونم سطلو تکون بدم
-رفتی گل بازی یا کارگری ؟!
جیمین از حرف جونگکوک ناراحت شد و غمگین شدن گرگشم بطور واضحی حس کرد
تهیونگ وارد چادر شد
_چته کوک صدات تا دو تا چادر اون طرف تر میومد
-دسته گلت رو نگاه که تو دامنونم انداختی
آلفا سرش رو کرد سمت جیمین
و پقی زد زیر خنده
_جیمین !؟این چه وضعشه پسر ...مثلا رفتی سبزی بکنی یا گل بازی کنی
جیمین لبخند معذبی زد
_بیا بیا کنار آب بریزم توی وان تا خودت رو بشوری
و پارچه‌ای گرفت دستش تا دستش نسوزه وقتی سطل رو میگیره، راحت بلندش کردو ریخت داخل وان
جیمین از قصد با لبخند قشنگی رو به تهیونگ گفت
+ممنونم آلفا
و تهیونگ برای اولین بار بهش لبخند زد و با خوشرویی و لذت گفت
_خواهش میکنم
و این جونگکوک بود که عصبی شد مثل همیشه 
جیمین خوب میدونست آوردن اسم آلفا چقدر بهشون حس خوب میده و خطاب قرار دادن تهیونگُ نادیده گرفتن کوک باعث شد عصبی بشه و با حرص به جیمین و تهیونگی که با لذت جوابش رو داد نگاه کرد
با دندونای چفت شده گفت
-بیام بریم ته ...باید بریم سر کارمون
تهیونگ سر تکون داد و جلو تر از چادر خارج شد
و کوک دو قدم عقب عقبی رفت و با حرص به جیمینی که با پیروزی بهش نگاه میکرد نگاه کرد و برگشتو سریع از چادر خارج شد
دروغ چرا گرگش حسودیش شد
-تهیونگ معلوم هست داری چه غلطی میکنی
آلفا یهو وایستاد  با تعجب به کوک نگاه کرد
_چی؟
-حواست هست داری پیشش کم میاری آره ؟؟؟؟حواست هست
_کوک این به خودم مربوطه در هر صورت اون امگای منه و منم دلم میخواد بدون هیچ درگیری با جفتم کنار بیام و زندگی کنم و چه بهتره که دارم راه میام تا برام لذت بخش تر بشه ؟هوم؟
کوک یقه آلفا رو گرفت و زیر دندون با حرص ولی آروم گفت
-خفه شو اون امگای منم هست
_من مگه گفتم نیست!!جالبه که حس مالکیت داری ! ببین رفتارت چجوریه باهاش
-من هرجور دلم بخواد رفتار میکنم
تهیونگ با دستاش دستای کوک‌رو کنار زد و تو چشماش نگاه کرد
_پس تویه برخورد من با اون امگاهم دخالت نکن منم اونجوری که دلم بخواد رفتار میکنم
گفت و رفت
جونگکوک از عصبانیت زیاد عربده‌ای کشید و مشتی به چوبی که کنارش بود زد و حواسش نبود که جایی که ضربه زد میخ بوده
و اونقدر با قدرت زد که از دردش داد زد
-لعنتتتتتتتتتتت
دستش رو کشید
از پایین لباسش یه تیکه پارچه پاره کردو دور دست راستش پیچوند و به درد وحشتناکی که میکشید توجهی نکرد

Sun 🌞Where stories live. Discover now