Part 8🐺⚔️

3.2K 496 31
                                    

+هیونگگگگگگگگگگگ
وارد چادر شد
جیهوپ رو دید که داشت چادر رو مرتب میکرد
و خب چیزای دیگهم دید
+هیونگ!!!!!!!
-به به چطوری شاهزاده حالت خوبه
+هیونگ ؟
-چیهههههه از وقتی اومدی هیونگ هیونگ میکنی
+تو رابطه داشتی دیشب !؟
-چییییییی
+به به فرماندمون چه مارکای خوشگلیم میزاره ....خوشگذشت ....چطور بود ؟
-جیمینننننننننننن
جیهوپ داد زد و شروع کرد به دنبال کردن جیمین
جیمین از چادر خارج
زبونش رو آورد بیرون
+نمیتونی با این لباس بیاییی بیروننننننننن
-گمشووووو فقط
جیمین خندید و برگشت و دویید که دستش کشیده شد
تهیونگ بود
با خنده گفت
_چیشده شاهزاده ...قبیله رو گذاشتین روی سرتون
جیمین لبخندی زد
+هیچی چیز خاصی نبود
_جیهوپ مارو اذیت نکن
+قول نمیدم
_کاری داری ؟
+آره باید برم به جونگکوک سر بزنم
_کارت تموم شد باهم بیاین چادر کار من
جیمین سرش رو تکون داد و دویید سمت چادرشون
_مواظب باششش
از سر تاسف سری تکون داد و راه افتاد

همین که چادر رو کشید کنار خورد به یه چیز فوق العاده سنگ
+آخخخخخ....این چه کوفتیه
یهو آلفا زد زیر خنده
جیمین عصبی گفت
+خنده دارهههه
و کنارش زد
+منو بگو اومده بودم پانسمانش رو عوض کنم ...مثله تخته سنگ که وایستادن جلو در بعد خندیدنم می‌خنده ......ببخشید که تخته سنگم من معذرتتتتتت میخواممممممم
جونگکوک خندش بلند تر شد
-باشه ..باشههههه آروم چته نفس بکش جیمین غرغر می‌کنی چرا
جیمین چشمی چرخوند و نشست
و آلفا لبخندی زد و پشت بهش نشست
جیمین کاری نکرد و جاهای دیگه‌ای نگاه میکرد و توجهی به آلفا نمی‌کرد
جونگکوک خودش لباسش رو در آورد
آلفا با حالت مظلومی صداش کرد
-جیمین
+هااا...چیه
تک خندی کرد
-میخواستی پانسمانم رو عوض کنی
+خودت عوض کن
-من که نمیتونم
+به من ربطی نداره برو پزشک قبیله عوضش کنه
-من میخوام امگام برام انجام بده
+امگات انجام نمیده
-اوع چیشد !!!!!!
+چی چیشد
-یکبار دیگه تکرار کن چی گفتی
جیمین بیخیال شروع کرد به بخش بخش صحبت کردم
گفتم......کهههه.....امگات...+
یهو سکوت کرد
-چرا وایستادی بگو دیگه
+نخیرم ...
-گفتی امگات...یعنی امگای من ....الان قبول کردی !؟
+کی گفته من همچین حرفی زدم حواسم نبود منم مثل تو گفتم ...خیال برت نداره تو کیی اصلا
آلفا با حرف آخر جیمین یهو رفت تو لاک سردی خودش
میخواست بلند بشه که جیمین شونش رو گرفت و نزاشت بلند بشه ..خودش میدونست نباید اون حرفو میزد
+بشین ...عوضش میکنم
-نمیخوام ...میرم عوض کنن
+من عوضش میکنم
جونگکوک بلند شد و تند گفت
-تو که نمیخواستی عوض کنی ....چیشد پس
+باشه حالا چرا بزرگش میکنی
آره حتی مسئله های خیلی خیلی خیلی کوچیک هم آلفا رو زیادی عصبی میکنه
رفت سمت ورودی چادر
جیمین از پشت دستش رو کشید
+جونگکوک!!!!!
جونگکوک داد زد
- ولکن .....چه مرگته
جیمین ناراحت شد
+کارت تموم شد بیا چادر کار تهیونگ
گفت و از کنار جونگکوک رد شد

Sun 🌞Where stories live. Discover now