Part 24🐺⚔️

2.8K 435 86
                                    

دستش رو گذاشت رو شکم هیونگش و ناز میکرد

+هی کوچولو بیا دیگه خسته شدم
جیهوپ خندید

+من دیگه برم شب شدش...الانم فرمانده میاد خستست میخواد استراحت کنه شیطونیه ما نمیزارع

÷باشه شب بخیر

جیمین که داشت از چادر خارج میشد دستی براش تکون داد

چند قدم برداشت که فرمانده رو دید
+خسته نباشید فرمانده

یونگی لبخندی زد

×ممنونم لونا

+یونگی هیونگ ماهای آخره لطفا یکم بیشتر مراقب باش و انقدر کار نکن بعداهم میتونی جونگکوک هستش نگران چیزی نباش

×هرچی جیمینیه ما بگه مگه میشه روی حرفش حرف زد ؟

جیمین خندید

+خب دیگه برم توام تنهاش نزار

×میام باهات تا چادرتون

+نمیخواد میرم هیونگ

×باشه

خداحافظی کردن
و از هم جدا شدن

داشت می‌رفت که یهو بدن گرمی از پشت بغلش کرد

+تهیونگا تا الان داشتی کار میکردی ؟
_بله

+خیلی داری سخت کار می‌کنی مریض میشی یکم بیشتر استراحت کن

_جونگکوک رفته شکار

بدن جیمین سست شد

+چ..چی

_هی هی نگران نباش دیگه اون اتفاق نمیوفته

+وای لعنتی من بهش گفته بودم حق ندارع برهههه .....

حق به جانب و با حالت بامزه ای توی بغل تهیونگ چرخید

+چرا به حرفم گوش نمیده ؟؟؟!

و لباش رو داد جلو

تهیونگ خندید
و سرشو خم کرد لبای امگا رو گاز کرد
جیمین هلش داد

+آخخخخ گرگ وحشی نکننننن

_کوک از همون بچگی حرف حالیش نبود

+آره خب معلومه قشنگگگگگ

باهم وارد چادر شدن

و جیمین خودش رو انداخت روی تخت بزرگی که به دستور تهیونگ براشون ساخته بودن

+آخیشششش نرمه

_اگه میدونستم جای خوابت اذیتت می‌کنه زودتر همچین دستوری میدادم

+نه اونم خوب بود

آلفا همون‌جوری که داشت لباساش رو عوض میکرد گفت

_جیمین تو رایحت داره عوض میشه متوجهش هستی ؟!

جیمین با مظلومیت سرش رو پایین انداخت

Sun 🌞Where stories live. Discover now