بعد از رسیدگی به جیمین صدای سربازی اومدی که بقیه رو بیدار کرد
#قربان داریم نزدیک میشیم
+تهیونگا
توجه همه جمع شد
_چیزی شده پادشاهم
+بریم بیرون رو اسبا...من خسته شدم انقدر نشستم
_چشم سرورم
کشو قوسی به خودش داد و گفت
#نگه دارین
و کالسکه کم کم ایستاد
از کالسکه پایین اومدن*آخیشششش
به اندازه خودشون اسب بدون سوار بود
هرکی سوار اسبی شد و شروع کردن حرکت
جیمین به آلفای کوچیکتر نگاه کرد ..توی خودش بودبا اسب نزدیکش شد
+جونگکوکی چیزی شده؟-نه چیزی نشده
+انرژیت خوابیده
-خسته شدم از راه
+بیا مسابقه بدیم نظرت چیه ؟
جونگکوک که انگار جون تازهای گرفته باشه با لبخند شیطانی گفت
-برنده بشم چی بهم میرسه ؟
+من!.....شروع؟
_کجا
صدای طلبکار تهیونگ بود
-مسابقه بدیم !
_خوب دوتایی باهم حال میکنین بدون تهیونگ
جیمین به قلبش اشاره کرد+مگه من بدون این میتونم زندگی کنم ؟!
_اوه سرورم شما کاملا موفق شدین دلمو بدست بیارین
جیمین خنده نازی کردجین با خنده گفت
*زبون نریز انقدر+گوش کنین مسابقه ....هرکی زودتر رسید قبیله به چادر مرکزی تا دو هفته به سه نفرمون دستور میده
جین لبخند شیطانی زد
*خیلی خب این عالیه
-بشمار سهههههه ..._یک
+دو
_سهههههه
ضربه ای به اسباشون زدن و شروع کردن به حرکت
کسی نمیخواست بازنده این مسابقه باشه
که شرطش دو هفته تحمل دستورهای بیخود و بی جهت یکی باشهجیمینو جونگکوک پیشی گرفتن
دیگه نزدیک ورودی بودن
که ناگهان تهیونگ ازشون زد جلو
-یاااااا کیممممم عوضی تا الان کجا بودی عااااااا....
توی آخرین لحظه
جین زودتر از همه وارد قلبیه شد
جونگکوک جیمین ناباور آروم آروم سرعتشون رو کم کردن و ایستادن
![](https://img.wattpad.com/cover/315128249-288-k687503.jpg)
YOU ARE READING
Sun 🌞
Fanfictionژانر : امگاورس _امپرگ _اسمات_تاریخی_تریسام کاپل اصلی : ویمینکوک تاپ :تهیونگ ، جونگکوک باتم: جیمین کامل شد ✅