جیمین وارد چادرشون شد ولی کسیو ندید خب معلوم بود تهیونگ که خیلی کار داشت ولی جونگکوکم با یونگی به سربازا تعلیم میدن وبخش نظانی قبیله با جونگکوکه
گرگ درونش اونو به سمت رودخونه میکشوند جیمینم که عاشق آرامش پس به سمت اونجا حرکت کرد
و در کمال تعجب جونگکوک رو دید که نشسته رو به رود و سرشو با دستاش گرفته و تند تند نفس میکشه
شمشیرشم کنارش همونطور کثیف افتاده
بی حرف کنارش نشست و شمشیرش رو گرفت از جیبش پارچه ای درآورد با آب خیس کرد و به تیغه خونی میکشید
آلفا که متوجه حضورش شده بود حرکتی نکرد و سعی میکر از عصبی بودنش کم کنه جیمین رایحش رو پخش کرد آلفا بو کشید تا جایی که میتونست انقدری عصبی بود که واقعا خواهان آرامش بود
+تو نباید انقدر زود عصبی بشی
-من تهیونگ نیستم که توی خونسرد ترین حالت ممکن باشم
+میدونم ...فقط به خودت آسیب نزن
آلفا سرش رو بلند کرد و به امگایی که در کمال آرامش داشت شمشیرش رو تمیز میکرد نگاه کرد
امگا که سنگینی نگاهش رو حس کرد سر بلند کرد و با جونگکوک چشم تو چشم شد
کوک سریع نگاهش رو برداشت و ایستاد
و نفس عمیقی کشید
جیمین آروم از جاش بلند شد و روبروی آلفا ایستاد نگاهی به کل صورتش کرد و از جیبش یه پارچه دیگه برداشت
همیشه همراش پارچه بود هرجا که میرفت
خم شد و خیسش کرد
و جونگکوک با کنجکاوی نگاهش میکرد که دید امگا یه قد بهش نزدیک شد و فاصلشون به چند سانتی متر رسید
جیمین خنده ای کرد و روی پاهاش رفت تا راحت تر خونای چکه شده روی صورت آلفا رو پاک کنه
-خندت برای چیه
+همیشه خدا باید خودم رو برای اطرافیانم بلند تر کنم فرقی ندارع امگا باشه یا آلفا
کوکم تک خندی کرد
جونگکوک به صورت جیمین خیره شده بود
که چطور تمرکز کرده و لبش رو به دندون گرفته
+خب اینم از این ....اخیش تموم شد ...ولی بهتره بری لباسات رو عوض کنی برای دیروزم هست و خب همینطور استراحت کنی
-تو تو چیکار کردی با من
امگا لبخندی زد
+هیچی تو فقط رایحه امگای اصیل زاده رو بو کردی ....خیلی ارومت میکنه نه ؟
-ولی منم هستم ...اصیل...
+اره میدونم شماها حتی از آلفا های اصیل زاده عادی هم قوی ترین امگاهای شما برابری میکنن با الفاهای عادی ....در رابطه با رایحم چون هم من اصیلم هم تو خیلی راحت آروم میشی و روت اثر داره
ولی نمیدونست دلیل منطقی ترش و اصلیش جفت حقیقی بودن
کوک سری تکون داد
جیمین از رو زمین شمشیر رو گرفت و گرفت سمت کوک
+بیا تمیز شدش
کوک کامل زانو زد به جیمین تعظیم کرد و دوباره بلند شد جیمین تو جاش خشک شد
الان چیشد!!!!!!
-این یه رسمه اینجا ....نوشته شده اگه ملکه شمشیر رئیس رو تمیز کرد رئیس باید بهش ادای احترام کنه ......هرچند خودم دلم نمیخواست ولی .....
+جالبه ...خیلی ناخواسته بود
جیمین یهو چشماش گرد شد
کوک با تعجب گفت
-چیزی شده؟؟
نگاه جیمین رو که به پشت سرش بود دنبال کرد ولی چیزی ندید جز جاده
-چیشده؟
+نامجونهههههه!!!!!......نامجون داره میاد
عمیق بو کشید
+آره آره خودشه واییییییی ....واییییییییی
از خوشحالی میپرید
جونگکوک امگا رو درک نمیکرد یعنی چی که نامجونه اونجا اصلا کسی نبود
![](https://img.wattpad.com/cover/315128249-288-k687503.jpg)
YOU ARE READING
Sun 🌞
Fanfictionژانر : امگاورس _امپرگ _اسمات_تاریخی_تریسام کاپل اصلی : ویمینکوک تاپ :تهیونگ ، جونگکوک باتم: جیمین کامل شد ✅