جین محکم جیمین رو بغل کرد با بغض گفت
*قربونت برم چه بلایی سرت اومدهسو با دیدن تهیونگ شناختش آلفا رو میشناخت موقعی که اومده بود قصر دیدش
تعظیمی کرد
#قربان!
تهیونگ دویید سمت جیمین و کنار جین زانو زد
_چ..چیشده؟...جیمین ....جیمینم چشماتو باز کن چی شدی ؟
سو با صدای ناراحتی گفت
#متاسفم ایشون حافظه کوتاه مدتشون رو از دست دادن
جونگکوک دیگه توان وایستادن نداشت و روی زانو هاش افتاد
چشماش رو بست و فقط داشت تلاش میکرد خودش رو کنترل کنه
تند تند نفس میکشید
سو که دید همه دورشون جمع شدن گفت
#بهتره بریم به قصر عالیجناب تهیونگبا بی حالی سری تکون داد و جیمین رو از بغل جین گرفت تو بغل خودش
جین هم به جونگکوک کمک کردن
و به سمت قصر حرکن کردندور میز بزرگی نشسته بودن پادشاه در راس و نامجون و ملکه دو طرفش جین کنار ولیعهد و روبروشون جونگکوک و تهیونگ نشسته بود
ملکه به همسر های پسرش نگاه کردنامجون سکوت رو شکست
=پزشک دربار گفته بخاطر داروی قویی که پزشکای قبیله بهش دادن که نباید میدادن روی مغزش تاثیر گذاشته و بخشی از حافظش که خودتون باشید رو از دست داده
جونگکوک دوتا ارنجش رو روی میز گذاشت و سرش رو پایین انداخت
-باید چی بشه؟!!!!
پادشاه گفت
انگار تصاویری رو به یاد میاره ولی تاحالا اینکه شخصی رو شناخته باشه نگفته نامجون هم حضور داشت ولی نامجونم در اون خاطره به یاد نمیارهجین گفت
*ولی ..ولی خودم شنیدم اخرین لحظه که داشت بی هوش میشد بهم لبخند زدو گفت هیونگ= وقتی بیدار شد میبینتت اگه شناخت میفهمیم که تورو یادش میاد اگه نه حتما غیر اردای بوده و کاملا ناخودآگاه این حرفو زده
حال تهیونگ زیاد خوب نبود_اگه مشکلی نیست من برم یکم استراحت کنم
پادشاه سری تکون داد ملکه گفت
نه پسرم چه مشکلی اتاقتون کنار اتاق جیمین میدونید کجاست ؟_بله
-منم میام
هردو بلند شدن تعظیم کوتاهی کردن و رفتن سمت اتاق
جین با دهن باز به دوتا پسر نگاه کرد که اصلا بهش توجه نکردن
نامجون تکخندی کرد و دستش رو برد زیر چونه جین و دهنش رو بست
YOU ARE READING
Sun 🌞
Fanfictionژانر : امگاورس _امپرگ _اسمات_تاریخی_تریسام کاپل اصلی : ویمینکوک تاپ :تهیونگ ، جونگکوک باتم: جیمین کامل شد ✅