Part 16🐺⁦⚔️⁩

2.9K 478 110
                                    

جین محکم جیمین رو بغل کرد با بغض گفت
*قربونت برم چه بلایی سرت اومده

سو با دیدن تهیونگ  شناختش آلفا رو میشناخت موقعی که اومده بود قصر دیدش

تعظیمی کرد

#قربان!

تهیونگ دویید سمت جیمین و کنار جین زانو زد

_چ..چیشده؟...جیمین ....جیمینم چشماتو باز کن چی شدی ؟

سو با صدای ناراحتی گفت

#متاسفم ایشون حافظه کوتاه مدتشون رو از دست دادن

جونگکوک دیگه توان وایستادن نداشت و روی زانو هاش افتاد

چشماش رو بست و فقط داشت تلاش میکرد خودش رو کنترل کنه

تند تند نفس میکشید

سو که دید همه دورشون جمع شدن گفت
#بهتره بریم به قصر عالیجناب تهیونگ

با بی حالی سری تکون داد و جیمین رو از بغل جین گرفت تو بغل خودش

جین هم به جونگکوک کمک کردن
و به سمت قصر حرکن کردن

دور میز بزرگی نشسته بودن پادشاه در راس و نامجون و ملکه دو طرفش جین کنار ولیعهد و روبروشون جونگکوک و تهیونگ نشسته بود
ملکه به همسر های پسرش نگاه کرد

نامجون سکوت رو شکست 

=پزشک دربار گفته بخاطر داروی قویی که پزشکای قبیله بهش دادن که نباید میدادن روی مغزش تاثیر گذاشته و بخشی از حافظش که خودتون باشید رو از دست داده

جونگکوک دوتا ارنجش رو روی میز گذاشت و سرش رو پایین انداخت

-باید چی بشه؟!!!!

پادشاه گفت
انگار تصاویری رو به یاد میاره ولی تاحالا اینکه شخصی رو شناخته باشه نگفته نامجون هم حضور داشت ولی نامجونم در اون خاطره به یاد نمیاره

جین گفت
*ولی ..ولی خودم شنیدم اخرین لحظه که داشت بی هوش میشد بهم لبخند زدو گفت هیونگ

= وقتی بیدار شد میبینتت اگه شناخت میفهمیم که تورو یادش میاد اگه  نه حتما غیر اردای بوده و کاملا ناخودآگاه این حرفو زده
حال تهیونگ زیاد خوب نبود

_اگه مشکلی نیست من برم یکم استراحت کنم
پادشاه سری تکون داد ملکه گفت
نه پسرم چه مشکلی اتاقتون کنار اتاق جیمین میدونید کجاست ؟

_بله

-منم میام

هردو بلند شدن تعظیم کوتاهی کردن و رفتن سمت اتاق

جین با دهن باز به دوتا پسر نگاه کرد که اصلا بهش توجه نکردن

نامجون تکخندی کرد و دستش رو برد زیر چونه جین و دهنش رو بست

Sun 🌞Where stories live. Discover now